پارت ۲۸
پارت ۲۸
سوآه ویو
درو باز کردم تهیونگ با لبخند گشاد نگام میکرد اما یهو چهرش نگران شد
_ بیبی حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟( نگران
+ خوبم( بی حال
بیا بریم شام داشتیم میرفتیم ک سرم گیج رفت داشتم میفتادم ک ته گرفتم
_ سوآه حالت خوب نیست بیا بریم دکتر لجبازی نکن
+ خوبم بریم شام بخوریم فک کنم گرسنمه
_ باشه
داشتیم غذا میخوردیم اولین لقمرو گذاشتم تو دهنم خورده نخورده دویدم سمت دستشویی ته هم دنبالم اومد
_ عزیزم؟ سوآه؟ میشنوی صدامو؟
+ اوهوم
اومدم دستگیررو بکشم و بیام بیرون ک چشمام سیاهی رفت و هیچی یادم نیس
ته ویو
صدای افتادن چیزیو شنیدم فک کنم از حال رفت نگران شروع کردم ضربه زدن ب در و عربده زدن اسمش درو شکوندم رفتم تو افتاده بود زمین صورتش رنگ پریده بود رفتم سمتش برآید بغلش کردم بردمش سمت ماشین هوا بارونی بود رفتم نزدیک ترین بیمارستان رسیدیم
_ کسی نیستتتتتت؟( داد
پرستار: آقا چخبرتونه؟
_ همسرم از حال رفته تروخدا کمک کنید
پرستار: خیل خب بزاریدش رو برانکارد
گذاشتمش رو برانکارد بردنش پیش دکتر منم پشت در وایسادم
ک پرستار اومد صدام کرد
پرستار: همراه خانم پارک سوآه؟
_ منم
پرستار: دکتر باهاتون کار داره بفرمایین
_ ممنون
رفتم داخل پیش دکتر
_ سلام
د: سلام خب آقای....
_ کیم هستم
د : خب تبریک میگم همسر شما بارداره
_ و واقعااااااااااا( ذوق
د: آره مبارکه
بعد از حرف دکتر اومدم بیرون رفتم سمت اتاق سوآه وارد شدم بهوش اومده بود
_ خوبی؟
+ آره چیشده؟
_ مامان و بابا شدیییممممممممم
+ م مامان شدم؟
_ آره
( هشت ماه بعد)
سوآه ویو
الان هشت ماه گذشته ک من باردارم و بچمون دختره حسابی باد کرده بودم
+ اخخ وای خدا کمرم دلم سرم اوففففف نفسم بالا نمیاد
_ عزیزم بیا بریم بیمارستان بچه ی ما ی ماه زودتر بدنیا میاد
+ میدونم
_ حواااستتتتت ب ستووون باشهههههه شکمت نخوره بهش
+ واای چقد غر میزنی
رفتیم بیمارستان همه بودن منم رفتم اتاق عمل
( خب بچشون بدنیا اومد و رفتن خونه)
ادامه دارد.....
وای دیگه دست نموند برام بقیش فردا نمیتونمممممممم
شرط
۱۲ لایک
۱۰ کامنت
بای بای
سوآه ویو
درو باز کردم تهیونگ با لبخند گشاد نگام میکرد اما یهو چهرش نگران شد
_ بیبی حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟( نگران
+ خوبم( بی حال
بیا بریم شام داشتیم میرفتیم ک سرم گیج رفت داشتم میفتادم ک ته گرفتم
_ سوآه حالت خوب نیست بیا بریم دکتر لجبازی نکن
+ خوبم بریم شام بخوریم فک کنم گرسنمه
_ باشه
داشتیم غذا میخوردیم اولین لقمرو گذاشتم تو دهنم خورده نخورده دویدم سمت دستشویی ته هم دنبالم اومد
_ عزیزم؟ سوآه؟ میشنوی صدامو؟
+ اوهوم
اومدم دستگیررو بکشم و بیام بیرون ک چشمام سیاهی رفت و هیچی یادم نیس
ته ویو
صدای افتادن چیزیو شنیدم فک کنم از حال رفت نگران شروع کردم ضربه زدن ب در و عربده زدن اسمش درو شکوندم رفتم تو افتاده بود زمین صورتش رنگ پریده بود رفتم سمتش برآید بغلش کردم بردمش سمت ماشین هوا بارونی بود رفتم نزدیک ترین بیمارستان رسیدیم
_ کسی نیستتتتتت؟( داد
پرستار: آقا چخبرتونه؟
_ همسرم از حال رفته تروخدا کمک کنید
پرستار: خیل خب بزاریدش رو برانکارد
گذاشتمش رو برانکارد بردنش پیش دکتر منم پشت در وایسادم
ک پرستار اومد صدام کرد
پرستار: همراه خانم پارک سوآه؟
_ منم
پرستار: دکتر باهاتون کار داره بفرمایین
_ ممنون
رفتم داخل پیش دکتر
_ سلام
د: سلام خب آقای....
_ کیم هستم
د : خب تبریک میگم همسر شما بارداره
_ و واقعااااااااااا( ذوق
د: آره مبارکه
بعد از حرف دکتر اومدم بیرون رفتم سمت اتاق سوآه وارد شدم بهوش اومده بود
_ خوبی؟
+ آره چیشده؟
_ مامان و بابا شدیییممممممممم
+ م مامان شدم؟
_ آره
( هشت ماه بعد)
سوآه ویو
الان هشت ماه گذشته ک من باردارم و بچمون دختره حسابی باد کرده بودم
+ اخخ وای خدا کمرم دلم سرم اوففففف نفسم بالا نمیاد
_ عزیزم بیا بریم بیمارستان بچه ی ما ی ماه زودتر بدنیا میاد
+ میدونم
_ حواااستتتتت ب ستووون باشهههههه شکمت نخوره بهش
+ واای چقد غر میزنی
رفتیم بیمارستان همه بودن منم رفتم اتاق عمل
( خب بچشون بدنیا اومد و رفتن خونه)
ادامه دارد.....
وای دیگه دست نموند برام بقیش فردا نمیتونمممممممم
شرط
۱۲ لایک
۱۰ کامنت
بای بای
۵۹۰
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.