بساط "چای" عجب بساط عاشقانه ای بود اونوقتها ...

....
...
..
.

مادر چهارزانو میزد کنار سماور ، بابا تکیه به دیوار میزد و پاهاشو دراز میکرد
ما هم دور تا دور نیم دایره دوزانو و چهارزانو مینشستیم به چای !
الم و آدم رو یادمون می رفت. صدای حورت کشیدن بابا که بلند میشد ...
زل میزدیم به همدیگه
نه به صفحه تلویزیون و گوشی..
دنیامون چشما و دستا و صورت همدیگه بود.
هل و دارچین و زعفرون زنجبیلش هم همین زل زدنا ...
بازم بشینیم به چای...❤️
دیدگاه ها (۰)

باز کن پنجره ها

من اگر نقاش بودم ، برای همه یک دل خوش می کشیدم ....

ای دریغا مرهمی....

خدایا خودت جریانو می دونی --- آمین ....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط