سر جلو برد طرف گلدان وسط میز
سر جلو برد طرف گلدان وسط میز
و نرگس ها را بو کرد:
-«چرا ازدواج نکردی؟»
سهراب نمکدان را روی میز عقب و جلو برد:
-«پیش نیامد»...«اولها فکر میکردم کارهای مهم تری باید بکنم.بعد فکر کردم باید با زني در مسائل مثلاً خیلي مهم تفاهم داشته باشم.دیر فهمیدم تفاهمي مهم تر از این نیست که مثلاً دیوار را چه رنگي کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلو ها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چي درست کنیم و سر همه ی اینها با هم بخندیم.»
#زویا_پیرزاد
📚عادت مي کنیم
و نرگس ها را بو کرد:
-«چرا ازدواج نکردی؟»
سهراب نمکدان را روی میز عقب و جلو برد:
-«پیش نیامد»...«اولها فکر میکردم کارهای مهم تری باید بکنم.بعد فکر کردم باید با زني در مسائل مثلاً خیلي مهم تفاهم داشته باشم.دیر فهمیدم تفاهمي مهم تر از این نیست که مثلاً دیوار را چه رنگي کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلو ها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چي درست کنیم و سر همه ی اینها با هم بخندیم.»
#زویا_پیرزاد
📚عادت مي کنیم
۳.۷k
۲۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.