این روزا که روزای آخر بودنم توی بیمارستانه مدام خاطرات ا
این روزا، که روزای آخر بودنم توی بیمارستانه مدام خاطرات اون سالها مرور میشه...
چه سه سالی گذشت به من...
سه سال کنار آدمی کار کردن که از دوستیت سوء استفاده کرد و با آبروت به بدترین شکل بازی کرد...
سه سال بخاطر گناه نکرده سرم رو انداختم پایین...
در دهن مردم رو نمیشه بست فقط یه توجیه مسخره است...
رنج تهمتی که به من زده شد و تلاشی که کردم برای اثبات پاکی خودم منو از پا درآورد...
بیشتر از اون حس بی اعتمادی به همه آدمای اطرافم...
این سه سال فقط خودمو با این آیه آروم میکردم که خدا دفاع میکنه از اونایی که بهش ایمان دارند...
همینم شد...
سه سال گذشت و یه روز در اوج ناباوری قراردادش کنسل شد...
درسته مدتها طول کشید تا بقیه این ماجرا از یادشون بره اما من هیچوقت فراموش نکردم...
زخمی که زد...
و بعد خیلی راحت گفت من بچه بودم... حسودیم میشد...
سمیرا تنها آدمی تو زندگیم بود که تا اون روز نبخشیدمش...
تنها آدمی که منو با چهره کینه و نفرت آشنا کرد...
بعضی دردا آدم رو از درون متلاشی میکنه...
کاش میشد فراموش کرد
چه سه سالی گذشت به من...
سه سال کنار آدمی کار کردن که از دوستیت سوء استفاده کرد و با آبروت به بدترین شکل بازی کرد...
سه سال بخاطر گناه نکرده سرم رو انداختم پایین...
در دهن مردم رو نمیشه بست فقط یه توجیه مسخره است...
رنج تهمتی که به من زده شد و تلاشی که کردم برای اثبات پاکی خودم منو از پا درآورد...
بیشتر از اون حس بی اعتمادی به همه آدمای اطرافم...
این سه سال فقط خودمو با این آیه آروم میکردم که خدا دفاع میکنه از اونایی که بهش ایمان دارند...
همینم شد...
سه سال گذشت و یه روز در اوج ناباوری قراردادش کنسل شد...
درسته مدتها طول کشید تا بقیه این ماجرا از یادشون بره اما من هیچوقت فراموش نکردم...
زخمی که زد...
و بعد خیلی راحت گفت من بچه بودم... حسودیم میشد...
سمیرا تنها آدمی تو زندگیم بود که تا اون روز نبخشیدمش...
تنها آدمی که منو با چهره کینه و نفرت آشنا کرد...
بعضی دردا آدم رو از درون متلاشی میکنه...
کاش میشد فراموش کرد
- ۲.۴k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط