فیک :: ران
#هیچوقت_عاشقت_نبودم
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 4
ویو ا.ت
همون طور که داشتم اطراف رو نگاه میکردم که یهو یه صدایی از پشت سرم شنیدم ..
یه یارو : هه.. یه دختر اونم تنهایی توی این کوچه تاریک و خلوت چیکار میکنه..
به سرعت برگشتم طرف صدا ... انتظار داشتم همونایی که ظهر دیدمشون رو ببینم ولی نشد..
ا.ت : آها .. خودت اینجا چیکار میکنی؟ .. اون مسته؟ به سر و وضعش نمیخوره جزو مردم عادی باشه .. بوی الکل درصد بالا و گرونی که خورده رو قشنگ حس میکنم فکر نکنم آدم عادی باشه (تو دلش) هوی یارو .. یه سوال ازت دارم..
اون یارو : چیه؟ *سر تا پای ا.ت رو برانداز میکنه * چه بیبی گرل خوش اندامی هم هستی..
ا.ت : حرف دومتو نشنیده میگیرم اما .. اگر بهم بگی کی هستی و برای کی کار میکنی اجازه میدم این بدنو تحت اختیار داشته باشی .. نظرت چیه؟(سیاست های دخترونه)
اون یارو : * خنده بلندی میکنه * معامله خوبیه .. باشه بهت میگم کیم *یه قدم میره جلو تر *
از اون طرف ویو ران و سانزو
ران : هی سانزو.. میبینیش؟
سانزو: آره.. خوبم میتونه حرفای اغوا کننده بزنه ( ران و سانزو جایی هستن که به ا.ت دید دارن ولی ا.ت نمیبینشون)
سانزو : ولی انگار یه ترس خفیفی داره..
ران: خب هرکسی جای اون دختر باشه میترسه.. حالا هم میخوام ببینم چطور میخواد اونو گیر بندازه
ویو ا.ت
(براش تعریف میکنه که کیه) خودشه اون قاتله...
ا.ت کلتشو که به کمرش بسته بود رو در میاره و سمت یارو نشونه میره
ا.ت : همین حالا تسلیم شو دستاتو بزار رو سرت..
*اون یارو علامت کارآگاهی ا.ت رو روی پیرهنش میبینه*
اون یارو : تچچ.. تمه نمیدونستم پلیسی * به سمت ا.ت حمله ور میشه که ا.ت یه تیر به پاش میزنه و میوفته *
ا.ت : هیچوقت به کسی که مسلحه با دست خالی حمله نکن ابلح * دستاشو با دستبند میبنده و زنگ میزنه اداره پلیس*
ویو ران و سانزو
ران : *میخنده* خیلی ازش خوشم میاد
سانزو : اون خیلی باهوشه.. خوشگلم هست..
ران : از همینش خوشم میاد .. اون خوشگله قراره مال من بشه *نیشخند*
سانزو : ولی خوب شد .. اون دشمنمونو از سر راهمون بر میداره
ران: آره ما طعمه ای که میخواست رو انداختیم جلوش بقیش با اونه... بیا بریم تا پلیسا نیومدن *از اونجا میرن*
(پلیسا میان اون یارو رو دستگیر میکنن و میبرن )
میچانگ: ا.ت.. چطوری تونستی قاتل رو پیدا کنی؟
ا.ت : خودمم هنوز نمیدونم.. اون یارو وقتی درمان شد ازش اعتراف بگیرین.. من باید برم خونه
میچانگ: باشه برو.. ممنونم ا.ت چانن 😁
ا.ت : خواهش میکنم کاری نکردم *لبخند*
* ا.ت میره خونه و خسته و کوفته خودشو پرت میکنه رو تخت و آماده اتفاقات فردا میشه ..*
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
نظرتون رفقا؟
لایک یادت نره
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 4
ویو ا.ت
همون طور که داشتم اطراف رو نگاه میکردم که یهو یه صدایی از پشت سرم شنیدم ..
یه یارو : هه.. یه دختر اونم تنهایی توی این کوچه تاریک و خلوت چیکار میکنه..
به سرعت برگشتم طرف صدا ... انتظار داشتم همونایی که ظهر دیدمشون رو ببینم ولی نشد..
ا.ت : آها .. خودت اینجا چیکار میکنی؟ .. اون مسته؟ به سر و وضعش نمیخوره جزو مردم عادی باشه .. بوی الکل درصد بالا و گرونی که خورده رو قشنگ حس میکنم فکر نکنم آدم عادی باشه (تو دلش) هوی یارو .. یه سوال ازت دارم..
اون یارو : چیه؟ *سر تا پای ا.ت رو برانداز میکنه * چه بیبی گرل خوش اندامی هم هستی..
ا.ت : حرف دومتو نشنیده میگیرم اما .. اگر بهم بگی کی هستی و برای کی کار میکنی اجازه میدم این بدنو تحت اختیار داشته باشی .. نظرت چیه؟(سیاست های دخترونه)
اون یارو : * خنده بلندی میکنه * معامله خوبیه .. باشه بهت میگم کیم *یه قدم میره جلو تر *
از اون طرف ویو ران و سانزو
ران : هی سانزو.. میبینیش؟
سانزو: آره.. خوبم میتونه حرفای اغوا کننده بزنه ( ران و سانزو جایی هستن که به ا.ت دید دارن ولی ا.ت نمیبینشون)
سانزو : ولی انگار یه ترس خفیفی داره..
ران: خب هرکسی جای اون دختر باشه میترسه.. حالا هم میخوام ببینم چطور میخواد اونو گیر بندازه
ویو ا.ت
(براش تعریف میکنه که کیه) خودشه اون قاتله...
ا.ت کلتشو که به کمرش بسته بود رو در میاره و سمت یارو نشونه میره
ا.ت : همین حالا تسلیم شو دستاتو بزار رو سرت..
*اون یارو علامت کارآگاهی ا.ت رو روی پیرهنش میبینه*
اون یارو : تچچ.. تمه نمیدونستم پلیسی * به سمت ا.ت حمله ور میشه که ا.ت یه تیر به پاش میزنه و میوفته *
ا.ت : هیچوقت به کسی که مسلحه با دست خالی حمله نکن ابلح * دستاشو با دستبند میبنده و زنگ میزنه اداره پلیس*
ویو ران و سانزو
ران : *میخنده* خیلی ازش خوشم میاد
سانزو : اون خیلی باهوشه.. خوشگلم هست..
ران : از همینش خوشم میاد .. اون خوشگله قراره مال من بشه *نیشخند*
سانزو : ولی خوب شد .. اون دشمنمونو از سر راهمون بر میداره
ران: آره ما طعمه ای که میخواست رو انداختیم جلوش بقیش با اونه... بیا بریم تا پلیسا نیومدن *از اونجا میرن*
(پلیسا میان اون یارو رو دستگیر میکنن و میبرن )
میچانگ: ا.ت.. چطوری تونستی قاتل رو پیدا کنی؟
ا.ت : خودمم هنوز نمیدونم.. اون یارو وقتی درمان شد ازش اعتراف بگیرین.. من باید برم خونه
میچانگ: باشه برو.. ممنونم ا.ت چانن 😁
ا.ت : خواهش میکنم کاری نکردم *لبخند*
* ا.ت میره خونه و خسته و کوفته خودشو پرت میکنه رو تخت و آماده اتفاقات فردا میشه ..*
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
نظرتون رفقا؟
لایک یادت نره
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
۹۷۲
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.