پارت ۶۳ زندگی با بی تی اس
پارت ۶۳ زندگی با بی تی اس
جونگ کوک : من گشنمه بریم ناهار بخوریم
رفتیم برا ناهار
موقع غذا خوردن بابام گفت
بابام رو به من : سوگول
من : بله
بابام : خب ببین ما اینجا خونه گرفتیم
غذا پرید تو گلوم
کوک در حالی که میزد پشتم
کوک : نفس بکش جین هیونگ لازمت داره.
من : چیی واقعا
مامانم : اره
من : خب کی میرین
مامانم : بعد از ظهر
من : واقعا
بابام : اره دیگه
من : اها
بعد از ظهر
مامان بابام داشتن وسایلشون رو جمع میکردن و بعد جمع کردن وسایل خواستن برن
بعد خدافظی رفتیم رو مبل نشستیم
کوک : فیلم ببینیم
تهیونگ : چه فیلمی
جیمین : فیلم ترسناک چطوره
جیهوپ : خوبه
جین فیلم رو پلی کرد
تا وسطای فیلم همه چی خوب بود تا وقتی که از ترس جیغ زدم و رفتم تو بغل جین
اعضا برگشتن سمت من
جینم منو بغل کرد و موهامو نوازش میکرد
جین : چیزی نیست ، نترس اروم باس
کوک: چیشد یهو خوبی
شوگا : فیلمه ها چرا اینجوری جیغ میکشی
سرمو از شونه جین بلند کردم
جین : خوبی
من : اره
شب موقع خواب
نامجون : به صورت قبل میخوابید
من و جین : امممم خببب چیزه .......
شوگا : نمیخواد چیزی بگید فهمیدیم میخواید باهم بخوابین
کوک زد زیر خنده
جین : مرض
رفتیم تو اتاق رو تخت نشسته بودن
جین : چرا نمیخوابی.
من : خوابم نمیبره
جین : چرا
من : نمیدونم
جین رفت برق اتاقو خاموش کرد
من : میشه خاموش نکنی
جین رفت چراغ خواب رو روشن کرد
جین : الان خوبه
من : اره
جین اومد رو تخت دراز کشید و منم رفتم کنارش دراز کشیدم
نیم ساعت بعد
با ترس جین رو صدا زدم
من : جین، جین
جین چشاشو باز کرد
جین : چیشده بگیر بخواب
من : نمیتونم بخوابم
جین نشست سر جاش
جین : جاییت درد میکنه
من : نه
جین : پس چته
من : نمیدونم ولی خوابم نمیبره.
جین دستی به موهاش کشید
جین : پاسو لباستو عوض کن
من : چرا
جین : بریم بیرون یه دور بزنیم هوا بیرون بهت بخوره بتونی بخوابی
پاشدم تا لباسم رو عوض کنم
جین : لباس گرم بپوش هوا سرده
من : باشه
جینم رفت لباسشو پوشید
چند دقیقه بعد
جین : بریم
من : بریم
از در رفتیم بیرون
من : باماشین میریم
جین : اره دیگه
کنار بستنی فروشی وایساد
پیاده شدیم و جین رفت دو تا بستنی خرید و اورد
بعد اینکه بستنی خوردیم تو خیابون در حال قدم زدن بودیم جین دستمو گرفته بود
جین : الان خوبی
من : اره خوبم
یه ربع بعد
یه دفعه بارون اومد
جین : اهههه لنتتتتیی الان چه وقته بارونه
من : برگردیم
جین : باشه
داشتیم برمیگشتیم بارون شدید تر شد بالاخره به ماشین رسیدیم و سوار شدیم
جین سریع بخاری ماشین رو روشن کرد
برگشتیم خونه
رفتیم تو اتاق و بعد اینکه لباسامون رو عوض کردیم
جین از کشو سشوار رو در اورد
جین : بیا بشین موهاتو خشک کنم سرما میخوری
جین با سشوار موهامو خشک کرد
بعدش گرفتیم خوابیدیم
جونگ کوک : من گشنمه بریم ناهار بخوریم
رفتیم برا ناهار
موقع غذا خوردن بابام گفت
بابام رو به من : سوگول
من : بله
بابام : خب ببین ما اینجا خونه گرفتیم
غذا پرید تو گلوم
کوک در حالی که میزد پشتم
کوک : نفس بکش جین هیونگ لازمت داره.
من : چیی واقعا
مامانم : اره
من : خب کی میرین
مامانم : بعد از ظهر
من : واقعا
بابام : اره دیگه
من : اها
بعد از ظهر
مامان بابام داشتن وسایلشون رو جمع میکردن و بعد جمع کردن وسایل خواستن برن
بعد خدافظی رفتیم رو مبل نشستیم
کوک : فیلم ببینیم
تهیونگ : چه فیلمی
جیمین : فیلم ترسناک چطوره
جیهوپ : خوبه
جین فیلم رو پلی کرد
تا وسطای فیلم همه چی خوب بود تا وقتی که از ترس جیغ زدم و رفتم تو بغل جین
اعضا برگشتن سمت من
جینم منو بغل کرد و موهامو نوازش میکرد
جین : چیزی نیست ، نترس اروم باس
کوک: چیشد یهو خوبی
شوگا : فیلمه ها چرا اینجوری جیغ میکشی
سرمو از شونه جین بلند کردم
جین : خوبی
من : اره
شب موقع خواب
نامجون : به صورت قبل میخوابید
من و جین : امممم خببب چیزه .......
شوگا : نمیخواد چیزی بگید فهمیدیم میخواید باهم بخوابین
کوک زد زیر خنده
جین : مرض
رفتیم تو اتاق رو تخت نشسته بودن
جین : چرا نمیخوابی.
من : خوابم نمیبره
جین : چرا
من : نمیدونم
جین رفت برق اتاقو خاموش کرد
من : میشه خاموش نکنی
جین رفت چراغ خواب رو روشن کرد
جین : الان خوبه
من : اره
جین اومد رو تخت دراز کشید و منم رفتم کنارش دراز کشیدم
نیم ساعت بعد
با ترس جین رو صدا زدم
من : جین، جین
جین چشاشو باز کرد
جین : چیشده بگیر بخواب
من : نمیتونم بخوابم
جین نشست سر جاش
جین : جاییت درد میکنه
من : نه
جین : پس چته
من : نمیدونم ولی خوابم نمیبره.
جین دستی به موهاش کشید
جین : پاسو لباستو عوض کن
من : چرا
جین : بریم بیرون یه دور بزنیم هوا بیرون بهت بخوره بتونی بخوابی
پاشدم تا لباسم رو عوض کنم
جین : لباس گرم بپوش هوا سرده
من : باشه
جینم رفت لباسشو پوشید
چند دقیقه بعد
جین : بریم
من : بریم
از در رفتیم بیرون
من : باماشین میریم
جین : اره دیگه
کنار بستنی فروشی وایساد
پیاده شدیم و جین رفت دو تا بستنی خرید و اورد
بعد اینکه بستنی خوردیم تو خیابون در حال قدم زدن بودیم جین دستمو گرفته بود
جین : الان خوبی
من : اره خوبم
یه ربع بعد
یه دفعه بارون اومد
جین : اهههه لنتتتتیی الان چه وقته بارونه
من : برگردیم
جین : باشه
داشتیم برمیگشتیم بارون شدید تر شد بالاخره به ماشین رسیدیم و سوار شدیم
جین سریع بخاری ماشین رو روشن کرد
برگشتیم خونه
رفتیم تو اتاق و بعد اینکه لباسامون رو عوض کردیم
جین از کشو سشوار رو در اورد
جین : بیا بشین موهاتو خشک کنم سرما میخوری
جین با سشوار موهامو خشک کرد
بعدش گرفتیم خوابیدیم
۵۲.۵k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.