+چی مینویسی؟
+چی مینویسی؟
_قصه ی زندگیم و...
+صورتت چرا خیسه؟
_قصه م و با این اشکا مینویسم!
درحقیقت این اشکا و این بغض لعنتی همیشه همراهم بودن و میتونن راویای خوبی باشن
شاید دردا عوض شده ؛ شاید دلیل گریه هام عوض شده ولی این اشکای تلخ همونه
گفتم تلخ!... ؛ آره من هیچ وقت از روی شوق گریه نکردم ؛ هیچ موقه اون قد برای چیزی خوشحال نشدم که از روی ذوق زدگی واسش گریه کنم
اما تا دلت بخواد از روی درد خندیدم و وسط خفه کننده ترین بغضی که وسط گلوم گیر کرده بود؛ بجای فریاد زدن قهقهه زدم
من از وقتی یادم میاد تنها بودم!
کلی از شبای عمرم و به خاطر آدمایی زار زدم که حتی اندازه ی یه رهگذرِ غریبه هم براشون اهمیت نداشتم ؛ از دنیایِ واقعی و آدمایی که محکم بغلشون کردم بگیر تا دنیایِ مجازی و کیلومتر ها دورتر
من هیچ وقت برای آدمای اطرافم و حتی خودم دوست داشتنی نبودم ؛ حتی به آدمایی که از من متنفرن حق میدم و اینو از صمیم قلب میگم چون خودمم یه همچین حسی نسبت به وجود داشتنم دارم
یه روزایی دلم میخاد از همجا و همه کس فرار کنم برم ی گوشه لب ساحل و برای خودم جیغ بکشم ؛ انقد زیاد که حنجره م پاره شه و تارهای صوتیم و از دست بدم
یه شباییم میرم لب پنجره و مثل مرده های متحرک از بالا به فاصله ی لب پنجره ی اتاقم تا کفِ حیاط زل میزنم و تمام دردام از تو سرم رد میشن
ولی حقیقتش میترسم ؛ از افتادن نه!
از سوال جوابای بعدش ؛ از اینکه جایگاهم تو جهنم بالاتر از اینی که هست باشه و بعدِ رفتنمم مامانم و شاید بابام به جای خالیِ این آدمِ بی خاصیت نگاه کنن و آه بکشن!
وگرنه که ؛ من برم هیشکی تنها نمیشه :)!...
01,8,11
17:41
_قصه ی زندگیم و...
+صورتت چرا خیسه؟
_قصه م و با این اشکا مینویسم!
درحقیقت این اشکا و این بغض لعنتی همیشه همراهم بودن و میتونن راویای خوبی باشن
شاید دردا عوض شده ؛ شاید دلیل گریه هام عوض شده ولی این اشکای تلخ همونه
گفتم تلخ!... ؛ آره من هیچ وقت از روی شوق گریه نکردم ؛ هیچ موقه اون قد برای چیزی خوشحال نشدم که از روی ذوق زدگی واسش گریه کنم
اما تا دلت بخواد از روی درد خندیدم و وسط خفه کننده ترین بغضی که وسط گلوم گیر کرده بود؛ بجای فریاد زدن قهقهه زدم
من از وقتی یادم میاد تنها بودم!
کلی از شبای عمرم و به خاطر آدمایی زار زدم که حتی اندازه ی یه رهگذرِ غریبه هم براشون اهمیت نداشتم ؛ از دنیایِ واقعی و آدمایی که محکم بغلشون کردم بگیر تا دنیایِ مجازی و کیلومتر ها دورتر
من هیچ وقت برای آدمای اطرافم و حتی خودم دوست داشتنی نبودم ؛ حتی به آدمایی که از من متنفرن حق میدم و اینو از صمیم قلب میگم چون خودمم یه همچین حسی نسبت به وجود داشتنم دارم
یه روزایی دلم میخاد از همجا و همه کس فرار کنم برم ی گوشه لب ساحل و برای خودم جیغ بکشم ؛ انقد زیاد که حنجره م پاره شه و تارهای صوتیم و از دست بدم
یه شباییم میرم لب پنجره و مثل مرده های متحرک از بالا به فاصله ی لب پنجره ی اتاقم تا کفِ حیاط زل میزنم و تمام دردام از تو سرم رد میشن
ولی حقیقتش میترسم ؛ از افتادن نه!
از سوال جوابای بعدش ؛ از اینکه جایگاهم تو جهنم بالاتر از اینی که هست باشه و بعدِ رفتنمم مامانم و شاید بابام به جای خالیِ این آدمِ بی خاصیت نگاه کنن و آه بکشن!
وگرنه که ؛ من برم هیشکی تنها نمیشه :)!...
01,8,11
17:41
۱۶.۲k
۱۱ آبان ۱۴۰۱