بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
#خاطرات_شهید_حسین_خرازی
همه مان یک جور فکر کرده بودیم ؛حالا که تو خط خبری نیس. بریم عقب، یه سر بزنیم. همان شب عملیات شده بود.
حاج حسین هم آمده بود خط دیده بود ما نیستیم.
پرسیده بود، گفته بودند رفته اندشهرک.
گفتند « نیایی ها. ببیندت پوست از سرت می کنه.»
کلافه گفتم« آخه فرمانده لشکر رو چه به خط اومدن؟ بشین همون عقب تو سنگرت، فرماندهیتو بکن دیگه » می خندیدند بهم.
مانده بودم چه کار کنم.
بچه ها یک قرار گاه عراقی را گرفته بودند و گرنه تا آخر عملیات جرأت نداشتم از جلوی سنگرش رد شوم رفتم تو سلام کردم. گفت « پیدات شد بالاخره ؟ » دستش را دراز کرده بود. رفتم جلو دست دادم باهاش.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#خاکیان_خدایی
#خاطرات_شهید_حسین_خرازی
همه مان یک جور فکر کرده بودیم ؛حالا که تو خط خبری نیس. بریم عقب، یه سر بزنیم. همان شب عملیات شده بود.
حاج حسین هم آمده بود خط دیده بود ما نیستیم.
پرسیده بود، گفته بودند رفته اندشهرک.
گفتند « نیایی ها. ببیندت پوست از سرت می کنه.»
کلافه گفتم« آخه فرمانده لشکر رو چه به خط اومدن؟ بشین همون عقب تو سنگرت، فرماندهیتو بکن دیگه » می خندیدند بهم.
مانده بودم چه کار کنم.
بچه ها یک قرار گاه عراقی را گرفته بودند و گرنه تا آخر عملیات جرأت نداشتم از جلوی سنگرش رد شوم رفتم تو سلام کردم. گفت « پیدات شد بالاخره ؟ » دستش را دراز کرده بود. رفتم جلو دست دادم باهاش.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#خاکیان_خدایی
۱.۱k
۱۳ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.