به انگشت نخی خواهم بست

به انگشت نخی خواهم بــــسـت
تا فـرامـوش، نگردد فــــــــــــردا
زندگی شیـــــرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخـــند بریزم ،شایــــــــــد
به سلامت ز سفــــــــر برگردد
بذر امـــــــید بکارم، در دل
لحظه را دریـــابم
من به بازار محــــــبت بروم فردا صبح
مهــــربانی خودم عرضه کنم
یک بغل عشـــــــق از آنجا بخرم
یاد من باشد فـــــــــردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیــــق
بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شــــــوق
تا که شاید برسد همسفــــــــری
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدی است
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فـــــــــردایی!
“ فریدون مشیری "

🌹
دیدگاه ها (۱)

‌زندگی دام نیستعشق دام نیستحتی مرگ دام نیستچرا که یاران گم ‌...

زیبایی پاییز پیشکش مردم شهراز زیبای‌ها #تُ  فقط؛برای من بمان...

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡﺧﺪﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎی من ﺭﺍﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖﮐﻪ هی ﮐﻮﻟ...

رفتم به او بگویم...من عاشقت شدم را...لرزیدم از نگاهش...گفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط