فصل اول پارت دوم دو گل رز و دو گرگ

### فصل اول | پارت دوم: دو گل رز و دو گرگ
نویسنده: Ghazal

همون شب، ساعت یک و ربع بامداد
رستوران تقریباً خالی شده بود. فقط میز VIP هنوز روشن بود.

ات پشت کانتر ایستاده بود و با عصبانیت لیوان‌ها رو می‌شست.
هانا کنارش بود، پیشبندش رو باز کرده بود و با خنده‌ی شیطنت‌آمیز بهش نگاه می‌کرد.

هانا:
«تو دیگه واقعاً دیوونه‌ای. جلوی شوگا وایستادی و گفتی "مال کسی نیستم"؟
دختر، اون مافیای گل سرخه! یه اشاره کنه، فردا صبح جنازه‌ت رو تو رودخونه پیدا می‌کنن.»

ات شونه بالا انداخت:
«بذار پیداش کنن. من که زنده‌م نمی‌ذارن یکی بیاد بگه مال منی

هانا خندید، ولی یهو صداش قطع شد.
چون درِ رستوران دوباره باز شد.

این بار فقط دو نفر بودن.
نامجون و شوگا. بدون بادیگاردها.

نامجون با همون لبخند سرد و محترمانه‌ش جلو اومد.
شوگا یه قدم عقب‌تر، دست تو جیب، گل رز قرمز هنوز تو جیبش، ولی حالا یه شاخه‌ی تازه‌تر و خونی‌تر.

نامجون مستقیم رفت پیش هانا.
نگاهش رو صورتش چرخید، بعد روی مدال طلای تکواندو گردنش ثابت شد.

نامجون با صدای آروم ولی عمیق:
«لی هانا. ۱۹ ساله. قهرمان جهان تکواندو. سه بار پیاپی.
مالک باشگاه "ببر سفید" تو گانگنام.»
مکث کرد و لبخندش عمیق‌تر شد:
«و از امشب… مال گرگ سیاه.»

هانا خشکش زد. بعد خندید؛ خنده‌ی بلند و بی‌ادبانه‌ی همیشگی‌ش.
«وای، جدی؟ تو هم مثل رفیقت اومدی ادعای مالکیت کنی؟
برو بابا، من فقط مال خودمم.»

نامجون یه قدم نزدیک‌تر شد، قدش خیلی بلندتر از هانا بود.
دستش رو آروم گذاشت رو کانتر، کنار دست هانا، و خم شد تا صداش فقط هانا بشنوه:
«من ادعا نمی‌کنم، کوچولو.
من می‌گیرم.»

هانا ابروشو بالا انداخت و دقیقاً همون لحظه که شوگا کنار ات رسید.

شوگا به ات نگاه کرد، بعد آروم گفت:
«پنج دقیقه دیگه رستوران بسته می‌شه.
بعدش با من میای.»

ات:
«نه.»

شوگا حتی پلک نزد:
«این "نه" نبود. دستور بود.»

ات خندید، دستش رو مشت کرد:
«باشه. بیا بیرون کوچه. ببینیم کی به کی دستور می‌ده.»

شوگا برای اولین بار واقعاً لبخند زد. یه لبخند کج و خطرناک.
«جنگجو دوست دارم.»

نامجون هم به هانا نگاه کرد:
«تو هم. پنج دقیقه دیگه. ماشین مشکی بیرون وایستاده.»

هانا:
«من با پای خودم راه می‌رم، گرگ.»

نامجون:
«نه. امشب با پای من میای.»

دقیقه‌ای سکوت شد.
چهار نفر به هم نگاه می‌کردن.
دو دختر قهرمان که تا حالا هیچ‌کس نتونسته بود بشکنتشون.
دو مرد مافیا که تا حالا هیچ‌چیز رو "نه" نشنیده بودن.

ات و هانا همزمان به هم نگاه کردن.
و همزمان لبخند زدن.

ات آروم پیشبندش رو باز کرد و انداخت رو کانتر.
هانا هم همین‌طور.

ات به شوگا:
«باشه گل سرخ. بریم بیرون. ببینیم کی زنده می‌مونه.»

هانا به نامجون:
«و تو هم گرگ. امیدوارم بیمه‌ت کامل باشه.»

شوگا و نامجون به هم نگاه کردن و برای اولین بار بعد از سال‌ها… با هم خندیدن.

شوگا دستش رو سمت ات دراز کرد:
«پس با هم بریم، قهرمان.»

ات دستش رو گرفت؛ نه از ضعف، از چالش.
هانا هم دست نامجون رو گرفت.

چهار نفر با هم از رستوران بیرون رفتن.
هوا سرد بود، ولی کوچه پر از برق خطرناک و خواستن بود.

شوگا تو گوش ات زمزمه کرد:
«از امشب دیگه نه پیشخدمتی، نه تنها.
تو ملکه‌ی گل سرخی.»

نامجون تو گوش هانا:
«و تو هم ملکه‌ی گرگ سیاهی.»

ات و هانا دوباره به هم نگاه کردن.
و با یه لبخند شیطانی همزمان گفتن:
«ببینیم کی ملکه می‌مونه و کی می‌شکنه.»

ماشین‌های مشکی روشن شدن.
دو دختر قهرمان سوار شدن.
دو رئیس مافیا پشت رل نشستن.

و سئول اون شب می‌دونست…
یه جنگ جدید شروع شده.
جنگ بین گل رز و گرگ سیاه بود؟
نه.
جنگ بین دو دختر که هیچ‌وقت تسلیم نمی‌شن…
و دو مرد که عاشق شکستنِ چیزای نشکن شدن.

ادامه دارد…
دیدگاه ها (۰)

#وی#تهیونگ#بی تی اس #برندبرند هایی که تهیونگ سفیرشون😎

#شوگا#اگوست_دی#یونگی#بی_تی_اسهومم

زدم تو خط اهنگسازی نمیدونم چرا خوبه؟چرا انقدر چرت و پرت خوند...

نامجونی من دوستت دارم #rm#namjoon#nami#leader#bts

رمان جدید مافیای گل سرخ

ادامه رمان مافیای گل سرخ پارت اولش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط