از زبان سانزو

از زبان سانزو

خسته و کوفته از در ساختمون اومدم داخل و رفتم طبقه ی بالا

مثل جنازه ها خودمو انداختم رو مبل و یه فیلم همین طوری گذاشتم رو تلویزیون

داشتم نگاه میکردم که یه ربع از فیلم گذشته بود که حضور کسی رو حس کردم

که سرمو برگردوندم که ......

از زبان راوی

سانزو روی مبل نشسته بود و مشغول فیلم دیدن بود

که حس کرد کسی کنارش نشسته

تا سرشو برگردوند
دیدگاه ها (۰)

دیش دیدین دیش دریدیدین ماشاءالله

| ازتو تا ابدیت | فصل اول ~ بخش اول ~ چپتر هشتم

| ازتو تا ابدیت | فصل اول ~ بخش اول ~ چپتر دوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط