ما دخترهای مرد شده
بعضی دخترها از اول زندگی با یک شانس بزرگ به دنیا می آیند(اگر بشود گفت شانس)...آنها از وقتی چشم باز میکنند به دنیا میشوند ریحانه پدر و مادرهایشان...
پدرهایی که اجازه نمیدهند آب توی دل دخترهایشان تکان بخورد...
دخترهایی که بزرگترین حسرت زندگیشان خلاصه میشود در یک شوهر همه چیز تمام...
از کودکی برای هیچ آرزو یا خواسته ای مجبور نبوده اند سختی بکشند...
هیچ وقت در صف های طولانی شیر و ماست نایستاده اند...
نهایتا یک خانه داری دم دستی یاد گرفته اند...
بعد هم هنوز با رنج ها و سختی های زندگی و بحران هویت و هزار درد دیگر دوران نوجوانی آشنا نشده که با یکی از خواستگارانشان ازدواج میکنند و همانطور تر و تمیز از خانه مردی به خانه مرد دیگری منتقل میشوند...
زود هم بچه دار میشوند و بنیان خانواده را محکم میکنند...
اینها کلا جنسشان با من و امثال من فرق دارد...
اینها تمام پول عیدیشان را جمع نکرده اند تا دیوان غزلیات شمس بخرند...
برای خرج باشگاهشان مجبور نبوده اند کار کنند...
برای خرید چیزی که آرزویش را دارند تا حالا رج رج قالی نبافته اند...
اینها چه میفهمند امثال من از یک سنی به بعد شده اند بزرگتر خانواده...
سنگ صبور دردهای مادر...
شنونده حرفهای پدر...
تسکین دهنده غمهای خواهر...
مشاور برادر...
اینها چه میفهمند تنهایی در اوج شلوغی یعنی چه؟
تا آمده چشمشان به سختی ها باز شود یک مرد آمده تا تحت الحفظ مراقب باشد آب توی دلشان تکان نخورد...
بچه ها هستند و همراه دلتنگیهای مادر میشوند...
اما امثال من میفهمیم رنجی که میبریم برای به دست آوردن تک تک آرزوهایی که هیچکس نبود دستمان را بگیرد...
ما میفهمیم استقلالی که شاید بخش بزرگی از آن به اجبار نصیبمان شده...
ما میفهمیم متکی بودن به شانه های خودمان و فقط خودمام بودن را...
ما همان دخترهایی هستیم که یاد گرفته ایم دنیا به ما بدهکار نیست که طلبکار هم هست...
و هر روزمان را به پاس کردن یکی از طلب های دنیا میگذرانیم...
و اینست که آنچه به دست می آوریم راحت از دست نمیدهیم...
#الهام_جعفری
#دل_و_عقل
پدرهایی که اجازه نمیدهند آب توی دل دخترهایشان تکان بخورد...
دخترهایی که بزرگترین حسرت زندگیشان خلاصه میشود در یک شوهر همه چیز تمام...
از کودکی برای هیچ آرزو یا خواسته ای مجبور نبوده اند سختی بکشند...
هیچ وقت در صف های طولانی شیر و ماست نایستاده اند...
نهایتا یک خانه داری دم دستی یاد گرفته اند...
بعد هم هنوز با رنج ها و سختی های زندگی و بحران هویت و هزار درد دیگر دوران نوجوانی آشنا نشده که با یکی از خواستگارانشان ازدواج میکنند و همانطور تر و تمیز از خانه مردی به خانه مرد دیگری منتقل میشوند...
زود هم بچه دار میشوند و بنیان خانواده را محکم میکنند...
اینها کلا جنسشان با من و امثال من فرق دارد...
اینها تمام پول عیدیشان را جمع نکرده اند تا دیوان غزلیات شمس بخرند...
برای خرج باشگاهشان مجبور نبوده اند کار کنند...
برای خرید چیزی که آرزویش را دارند تا حالا رج رج قالی نبافته اند...
اینها چه میفهمند امثال من از یک سنی به بعد شده اند بزرگتر خانواده...
سنگ صبور دردهای مادر...
شنونده حرفهای پدر...
تسکین دهنده غمهای خواهر...
مشاور برادر...
اینها چه میفهمند تنهایی در اوج شلوغی یعنی چه؟
تا آمده چشمشان به سختی ها باز شود یک مرد آمده تا تحت الحفظ مراقب باشد آب توی دلشان تکان نخورد...
بچه ها هستند و همراه دلتنگیهای مادر میشوند...
اما امثال من میفهمیم رنجی که میبریم برای به دست آوردن تک تک آرزوهایی که هیچکس نبود دستمان را بگیرد...
ما میفهمیم استقلالی که شاید بخش بزرگی از آن به اجبار نصیبمان شده...
ما میفهمیم متکی بودن به شانه های خودمان و فقط خودمام بودن را...
ما همان دخترهایی هستیم که یاد گرفته ایم دنیا به ما بدهکار نیست که طلبکار هم هست...
و هر روزمان را به پاس کردن یکی از طلب های دنیا میگذرانیم...
و اینست که آنچه به دست می آوریم راحت از دست نمیدهیم...
#الهام_جعفری
#دل_و_عقل
۶.۴k
۲۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.