یوری بدون هیچ حرفی با صورتی سرخ از ان سوپر مارکت خارج شد

یوری بدون هیچ حرفی با صورتی سرخ از ان سوپر مارکت خارج شد.
او به خانه رفت و درحالی که دهانش را پر از نارنگی میکرد به چهره ی فروشنده فکر میکرد. او حالا دیگر فهمیده بود که به این حسی که دارد چه میگویند ؛ عشق!
یوری عاشق شده بود.
یوری جوری عاشق شده بود که هرروز به ان سوپر مارکت میرفت. بالاخره یوری تصمیمش را گرفت ، او می خواست به فروشنده احساس عشقی را که دارد بگوید.
به سوپر مارکت رفت و چند پاستیل را برداشت و بعد به سمت کیم جونگ هو که فروشنده ی انجا بود رفت. جونگ هو در حال حساب کردن خرید ها بود که یوری شروع به صحبت کرد:
یوری: ببخشید میتونم اسمتونو بپرسم؟...
جونگ هو: اسم من کیم جونگ هو عه.
یوری: اقای کیم جونگ هو راستشو بخواین من یه چند وقتیه.... یه چند وقتیه که.... من.... عه خب...
جونگ هو: خانم صورتتون سرخ شده گرمتونه؟
یوری: نه ببخشید(یوری با صورتی سرخ در حالی که خرید هایش رو جا گذاشت از انجا رفت)

☆فردای آن روز☆

(🎶 صدای زنگ ایفون🎶)
یوری با صورتی پف کرده و موهای پریشون به سمت در رفت تا ان را باز کند.
جونگ هو: سلام خانم دیروز خرید هاتون رو جا گذاشتید. براتون اوردمشون.
یوری: سلام اقای کیم. اسم من شین یوریه میتونید یوری صدام کنید.
جونگ هو: شما هم میتونید من رو جونگ هو صدا کنید. بفرمایید، خرید هاتون.
یوری: ممنون...
جونگ هو:(داره میخنده ولی سعی میکنه به روی خودش نیاره)
یوری: اقای جونگ هو چیزی شده؟
جونگ هو: نه فقط موهاتون.... 🤭
یوری: اوه خدای من متاسفم یعنی منظورم اینه عه روز خوبی داشته باشید.
(🚪یوری در رو خیلی محکم میبنده🚪)
جونگ هو: دختر بامزه ایه🤭😉
(جونگ هو میره)
یوری با سرعت به سمت تختش میرود و بر روی پتو های پشمالو میپرد و تا میتواند جیغ میزند و گریه میکند که چرا قبل از باز کردن در سر و وضعش را مرتب نکرده بود و مدام در مورد اینکه اقای جونگ هو چه فکری درموردش میکند، فکر میکرد و خودش را سرزنش میکرد.

♡☆پایان قسمت دوم
چرا برای اسم رمان کامنت نمیزارید؟ 🥲
من دلم میشکنه وقتی با کلی ذوق براتون رمان مینویسم ولی شما همکاری نمیکنید💔🥲🥺

#رمان #نارنگی #korea #کیوت #گوگولی #وایب_تابستونی #KdramaMood #موسیقی #تنهایی #me

*✲゚* But Now Take Me, Take Me Home Were I belong *✲゚*
دیدگاه ها (۱)

سوال پست امروز: اگه قرار بود یه رمان از داستان زندگیت بنویسی...

عاشقتم زیبارویی که نمیشناسمت:) این👈🏻❤ برای توعه:)#دوست #زیبا...

هعی🥲🥲💔💔من هیچی نمیگم شما خودتون ببینید این انصافه که من این ...

بچه ها طوطیا مو مامان و بابام فروختن خیلی حالم بده هرشب و هر...

پارت : ۴۴

#دو_دختر_در_یک_نقاب#پارت2هواپیما درحال بلند شدن است لطفعا کم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط