رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت 31
آرمیلا
اینقدر سرم کار ریخته بود که به کل از یادش برده بودم یه سمت خونه حرکت کردم ولباسمو بایه تاب شلوارک قرمز عوض کردم هیچ وقت اینجوری نمیپوشیدم اصلا خوشم نمیاومد همیشه دخترای فامیل میگفتن خدا خواسته منو پسر کنه بد پشیمون شده نه زیاد آرایش میکردم نه علاقه به لباس های دخترونه داشتم بیشتر هودی لش پارت کت شلوار میپوشم وناخن و اینجورچیزام که اصن حوصلشو ندارم ولی اگه بحث حال گیری میشد خوب بلد بودم حال بگیرم از عقایدم میگذشتم وحالشو میگرفتم الانم یه همچین بحثی پیش اومده بود باید رویه یه آدم مزخرف رو کم کنم برای همین یکی از تاب شلوارک هایی مامانم رو پوشیدم لباساش دیگه اندازم شده بود اخه اونم توی سن 22 سالگی کشته شد به سمت پذیرایی حرکت کردم وجلوی آینه قدی وایستادم ویه آهنگ خفن پلی کردم وشروع کردم به رقصیدن
آراد.
بعد رفتین آرمیلا وسایلمون رو جمع مردیم ورفتیم توی راه بودیم که ساشا جای کار داشت اونجام که رفتیم که یه مرد مشکوک به ساشا یه جعبه داد وگفت تقدیم کنه به آرمیلا الان من وساشا داشتیم میرفتیم اونجا یعنی خونه ی آرمیلا درو برامون یکی از خدمه هاش باز کرد وگفت خانم توی پذیرایی هستن ولی فعلا نمیشه ببینمشون ولی ساشا از اونجا که عجله داشت گفت برو بابا ودست منو کشید به سمت پذیرایی هرچی به اونجا نزدیم میشدیم صدای یه آهنگ خارجی خفن بیشتر میشد داخل شدیم آهنگ فضا رو پر کرده بود به سمت ساشا برگشتم که با هنگ کردنش رو به رو شدم رد نگاشو گرفتم که
پارت 31
آرمیلا
اینقدر سرم کار ریخته بود که به کل از یادش برده بودم یه سمت خونه حرکت کردم ولباسمو بایه تاب شلوارک قرمز عوض کردم هیچ وقت اینجوری نمیپوشیدم اصلا خوشم نمیاومد همیشه دخترای فامیل میگفتن خدا خواسته منو پسر کنه بد پشیمون شده نه زیاد آرایش میکردم نه علاقه به لباس های دخترونه داشتم بیشتر هودی لش پارت کت شلوار میپوشم وناخن و اینجورچیزام که اصن حوصلشو ندارم ولی اگه بحث حال گیری میشد خوب بلد بودم حال بگیرم از عقایدم میگذشتم وحالشو میگرفتم الانم یه همچین بحثی پیش اومده بود باید رویه یه آدم مزخرف رو کم کنم برای همین یکی از تاب شلوارک هایی مامانم رو پوشیدم لباساش دیگه اندازم شده بود اخه اونم توی سن 22 سالگی کشته شد به سمت پذیرایی حرکت کردم وجلوی آینه قدی وایستادم ویه آهنگ خفن پلی کردم وشروع کردم به رقصیدن
آراد.
بعد رفتین آرمیلا وسایلمون رو جمع مردیم ورفتیم توی راه بودیم که ساشا جای کار داشت اونجام که رفتیم که یه مرد مشکوک به ساشا یه جعبه داد وگفت تقدیم کنه به آرمیلا الان من وساشا داشتیم میرفتیم اونجا یعنی خونه ی آرمیلا درو برامون یکی از خدمه هاش باز کرد وگفت خانم توی پذیرایی هستن ولی فعلا نمیشه ببینمشون ولی ساشا از اونجا که عجله داشت گفت برو بابا ودست منو کشید به سمت پذیرایی هرچی به اونجا نزدیم میشدیم صدای یه آهنگ خارجی خفن بیشتر میشد داخل شدیم آهنگ فضا رو پر کرده بود به سمت ساشا برگشتم که با هنگ کردنش رو به رو شدم رد نگاشو گرفتم که
- ۹۶
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط