...
...
ترسی پر از اوهام دورش بود
ترسی که بر افکار او می تاخت
حول مدار درد می چرخید
خود را به قرص لعنتی می باخت
کابوس هایش زخم بستر بود
از بس نشسته خواب را می دید
ان ماهی لب تشنه ی دریا
تنها سراب اب را می دید
صد پنجره در چشم او بیدار
بر پشت پلک شب قدم می زد
تب لرزه بر ارامشش، اینبار
دلشوره حالش را بهم می زد
تیک تاک ساعت زنگ تکراری
در خود مچاله تا کمر تا بود
هر ثانیه یک سالِ دق مرگی
با خاطرات مرده تنها بود
یعقوبِ چشمانش پر از یوسف
مصرِ دلش قحطی زده... بیمار
گم در دل چاه فراموشی
زندانیِ دنیای نا هنجار
در یک اطاقی جنس دلتنگی
بی روح و ساکت رنگ گورستان
غرق سکوت سربیِ سردی
دلخوش به اهنگ خوش باران
دلخوش به اهنگ صدایی که
با ان بریزد قلب بیتابش
عطرش بپاشد روی گلهای
پژمرده ی پیراهن خوابش
در ذهن آبستن لگد میزد
فرزند نامشروع رویایش
ان ارزوی ناقص الخلقه
ساقط شد از دنیای تنهایش
باران و پاییز و نگاهی خیس
عکس قدیمی ،خاطره ، دفتر
تار عنکبوتی دور لبخندش
یک انتظار مرده پشت در
تقویم دل را هی ورق می زد
در اینه زل زد به امروزش
ان دختر زیبای دیروزی
شد مادر غم های هر روزش
ان دختر زیبای دیروری
از دست دنیایش رکب را خورد
وقتی که خود را جستجو می کرد
در زیر دست و پای غم ها مرد
تابوت خسته خاطره می برد
#شادیہ_غفارے
#ارزوی_مرده
#انتظار
#اجتماعی
ترسی پر از اوهام دورش بود
ترسی که بر افکار او می تاخت
حول مدار درد می چرخید
خود را به قرص لعنتی می باخت
کابوس هایش زخم بستر بود
از بس نشسته خواب را می دید
ان ماهی لب تشنه ی دریا
تنها سراب اب را می دید
صد پنجره در چشم او بیدار
بر پشت پلک شب قدم می زد
تب لرزه بر ارامشش، اینبار
دلشوره حالش را بهم می زد
تیک تاک ساعت زنگ تکراری
در خود مچاله تا کمر تا بود
هر ثانیه یک سالِ دق مرگی
با خاطرات مرده تنها بود
یعقوبِ چشمانش پر از یوسف
مصرِ دلش قحطی زده... بیمار
گم در دل چاه فراموشی
زندانیِ دنیای نا هنجار
در یک اطاقی جنس دلتنگی
بی روح و ساکت رنگ گورستان
غرق سکوت سربیِ سردی
دلخوش به اهنگ خوش باران
دلخوش به اهنگ صدایی که
با ان بریزد قلب بیتابش
عطرش بپاشد روی گلهای
پژمرده ی پیراهن خوابش
در ذهن آبستن لگد میزد
فرزند نامشروع رویایش
ان ارزوی ناقص الخلقه
ساقط شد از دنیای تنهایش
باران و پاییز و نگاهی خیس
عکس قدیمی ،خاطره ، دفتر
تار عنکبوتی دور لبخندش
یک انتظار مرده پشت در
تقویم دل را هی ورق می زد
در اینه زل زد به امروزش
ان دختر زیبای دیروزی
شد مادر غم های هر روزش
ان دختر زیبای دیروری
از دست دنیایش رکب را خورد
وقتی که خود را جستجو می کرد
در زیر دست و پای غم ها مرد
تابوت خسته خاطره می برد
#شادیہ_غفارے
#ارزوی_مرده
#انتظار
#اجتماعی
۶.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.