فراموشی💜♥
فراموشی💜♥
پارت ۷ 💙💜
کوک: الو سلام ات
ات: سلام ددی
کوک: ات میلی بریم سر قرار
ات: اوکی باشه
کوک: میای دنبالت و میریم
ات: باشه
ویو ات:
بعد قطع کردم ولباس پوشیدن و ارایش کردم و با کوک رفتیم به یه کافه بعد از چند ساعت اومدیم خونه فردا صبح شد از خواب پاشدم دستشویی رفتم کار های لازم را انجام دادم
لباس پوشیدم وبه مدرسه رفتم
وقتی داخل مدرسه شدم متوجه شدم که کوک مریض بوده و نیومده
داشتم میرفتم داخل کلاس که
سوهو با دوستاش منو بردن پشت مدرسه و کلی زدن تا از هوش رفتم
بعد از چند مدت پاشدم و تهیونگ و کوک را کنارم دیدم
از هوش که پاشدم تهیونگ را بغل گرفتم و بو. سیدمش که دیدم تهیونگ از اون جا رفت
ته: ات خالت خوبه
ات: اره
ته: منو یادت میاد ـ
ات: اره تو دوست پسر منی
ته: اخه دکتر گفت فراموشی گرفتی
ویو کوک:
باورم نمیشه که ات اونو دوست داره اما ات مال من بود اون فرا موشی گرفته.(گریه)
ویو ات:
بعدش تهیونگ منو برد خونمون
فردا رفتم مدرسه
و تهیونگ همش پیشم بود
بعد از یه مدت خبر رسید.......
در خماری بمانید
شرط برای پارت بعد🫣💜
۵لایک♥♥♥❤❤
پارت ۷ 💙💜
کوک: الو سلام ات
ات: سلام ددی
کوک: ات میلی بریم سر قرار
ات: اوکی باشه
کوک: میای دنبالت و میریم
ات: باشه
ویو ات:
بعد قطع کردم ولباس پوشیدن و ارایش کردم و با کوک رفتیم به یه کافه بعد از چند ساعت اومدیم خونه فردا صبح شد از خواب پاشدم دستشویی رفتم کار های لازم را انجام دادم
لباس پوشیدم وبه مدرسه رفتم
وقتی داخل مدرسه شدم متوجه شدم که کوک مریض بوده و نیومده
داشتم میرفتم داخل کلاس که
سوهو با دوستاش منو بردن پشت مدرسه و کلی زدن تا از هوش رفتم
بعد از چند مدت پاشدم و تهیونگ و کوک را کنارم دیدم
از هوش که پاشدم تهیونگ را بغل گرفتم و بو. سیدمش که دیدم تهیونگ از اون جا رفت
ته: ات خالت خوبه
ات: اره
ته: منو یادت میاد ـ
ات: اره تو دوست پسر منی
ته: اخه دکتر گفت فراموشی گرفتی
ویو کوک:
باورم نمیشه که ات اونو دوست داره اما ات مال من بود اون فرا موشی گرفته.(گریه)
ویو ات:
بعدش تهیونگ منو برد خونمون
فردا رفتم مدرسه
و تهیونگ همش پیشم بود
بعد از یه مدت خبر رسید.......
در خماری بمانید
شرط برای پارت بعد🫣💜
۵لایک♥♥♥❤❤
۱۱.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.