نه سنگ است نه آواز پرنده
نمیخواهم همراه با عشق
اضطرابهای این جهانی را
به تو بسپرم
من از میان این قال بهایی
که آدمیان ساخته اند
عبور میکنم
به سوی تو میآیم
که نیستی
دیگر نیستی و انحطاط آدمی
معنی مرگ نمیدهد
اکنون نه زمان است
اکنون نه مکان است
در غیبت زمان و مکان
نه سنگ است
نه آواز پرنده است
نه میوه است
نیاز آدمی به اکنون است
نه گذشته نه آینده
من از صدای خشخش
این برگ ها پریشان میشوم
چهرهام زرد میشود
و قلبم تند می زند
باد بر گها را
به حوض سنگی خالی
میبرد
تصاویر من که بر دیوار سنگی
مینشیند
یادگاری از سالهایی است
که من جوان بودم
و تو را دوست داشتم
سنگها هم از صلابت افتاده اند
پیرمرد پشت پنجرهام
نفسنفس
میزند
تکههای سنگ را
بر دوش میکشد
اما
نمیداند سنگها را باید
به کجا ببرد
خسته میشود
سیگاری آتش می زند
به پنجرهی بستهی من نگاه
میکند
چیزی به ظهر نمانده است
به دیوار تکیه میدهد
تکه نانی از جیب بیرون
میآورد
مشغول خوردن نان
میشود.
#احمدرضا_احمدی
اضطرابهای این جهانی را
به تو بسپرم
من از میان این قال بهایی
که آدمیان ساخته اند
عبور میکنم
به سوی تو میآیم
که نیستی
دیگر نیستی و انحطاط آدمی
معنی مرگ نمیدهد
اکنون نه زمان است
اکنون نه مکان است
در غیبت زمان و مکان
نه سنگ است
نه آواز پرنده است
نه میوه است
نیاز آدمی به اکنون است
نه گذشته نه آینده
من از صدای خشخش
این برگ ها پریشان میشوم
چهرهام زرد میشود
و قلبم تند می زند
باد بر گها را
به حوض سنگی خالی
میبرد
تصاویر من که بر دیوار سنگی
مینشیند
یادگاری از سالهایی است
که من جوان بودم
و تو را دوست داشتم
سنگها هم از صلابت افتاده اند
پیرمرد پشت پنجرهام
نفسنفس
میزند
تکههای سنگ را
بر دوش میکشد
اما
نمیداند سنگها را باید
به کجا ببرد
خسته میشود
سیگاری آتش می زند
به پنجرهی بستهی من نگاه
میکند
چیزی به ظهر نمانده است
به دیوار تکیه میدهد
تکه نانی از جیب بیرون
میآورد
مشغول خوردن نان
میشود.
#احمدرضا_احمدی
۱.۷k
۲۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.