خیلی زود عاشق هم شدیم مثل بیشتر عشق ها تقریبا بی دلیل

خیلی زود عاشق هم شدیم . مثل بیشتر عشق ها ، تقریبا بی دلیل.
یعنی ، حتی اگر دلیلی داشته باشد ، من دلیلش را بخاطر نمی آورم. تنها دلیلی که به خاطر می رسد انگشتان افسانه است.
من به طرز احمقانه ای ناگهان عاشق دست ها و انگشتهای او شدم.
در واقع اول انگشتهایش را دیدم و بعد صورتش را.
دست راستش را گذاشته بود روی پیشخان کتاب خانه و داشت با دست چپ چند تار مو را که روی گونه ی راستش افتاده بود زیر روسری اش می گذاشت.
همه ی این ها چند ثانیه بیشتر طول نکشید . حتی وقتی روسری اش را صاف کرد و دستش را پایین آورد و من می توانستم نیم رخش را ببینم، هنوز محو دست ها بودم.
داشتم فکر می کردم_ یعنی حس می کردم_ که این انگشت ها به خاطر ظرافت و زیبایی و انحنای نرم و معصومیت تا مرز تقدس شان شایسته ی دوست داشتن اند.
همان لحظه بود که عاشقش شدم.

مصطفی مستور
دیدگاه ها (۴)

زن باید محکم باشد از پس دلش بر بیاید مغرور باشد و جدیدلتنگی ...

از حال و هواهای بدِ این روزهام...باران که می گیرد به هم می ر...

تمام ترسم ...از اینه، که عاشق کسی بشم و ...توبرگردی...خیلیا...

‌ بچسب به من مثل چای بعد از کارمثل دیدار دانه ی انگور با لبآ...

پارت چهاردهم!

black flower(p,332)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط