پارت ۳
ویو ات
رفتم خونه و لباسامو عوض کردم و پفیلا درست کردم که بشینم فیلم ببینم که گوشیم زنگ خورد یونا بود ( این شخصیت تازه اضافه شده و ایشون هم منشی اته و هم دوستش ) گفت که بیا بریم بار
ات : واقعا حال ندارم میخوام فیلم ببینم میایی ؟
یونا : هعی باشه پس تا ۲۰ دقیقه دیگه خونتم
ات : برای خودت شارژر و مسواک بیار واسه خودت
یونا : باشه بابا خسیس
ات : بای
یونا : بای
ویو ات
پوفیلا و وسایل هارو آماده کرده بودم و نشسته بودم که زنگ خورد تعجب کردم چون یونا همیشه سر ساعتی که میگفت میومد الان ۱۰ دقیقه گذشته که دوباره زنگ خورد از فکر بیرون اومدم که تفنگمو برداشتم چون یه حسی بهم میگفت تفنگو بردار خلاصه مسلح رفتم پشت در و به بادیگاردا علامت دادم و درو باز کردم درست حدس زده بود اون جونکوک بود که یونا رو گرفته بود
جونکوک : بیام تو حرف بزنیم (با نیشخند )
ات : هع چی میخوایی ( سرد سرد )
جونکوک : واقعا که این همه راه اومدم دهن خشک میخوایی برم ( تعنه و کنایه )
ات : خیله خب بیا تو البته فقط خودت و بدون اسلحه( همه ی حرفای ات با قریبه ها و همکاراش و اینا سرده غیر از دوستاش )
ادامه دارد ....
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.