ت تیرانداز را صدا زدمگفتم

تڪ تیرانداز را صدا زدم،گفتم:
اوناهاش، اونجاست، بزنش!
اسلحه اش رابرداشت،نشانه گرفت،
نفسش را حبس کرد،
ولی ناگهان اسلحه اش را پایین آورد!
گفتم: چرا نزدی؟
گفت: داشت آب می خورد...
دیدگاه ها (۱)

شیـــــر پاڪِ مادرو رزق حلال پـدرم ...حاصلش این شده بیتاب مُ...

شب جمعہ در حرمش بوے سیب را ڪہ حس ڪردی منتظر حضور مادر مظلومہ...

حبیب حرمسردار شهید #حسین_همدانی❣ #شادی_روحشان_صلوات

سردار حاج #قاسم_سلیمانی:در دوران دفاع مقدس، هیچ سخن درشتی بی...

رمان درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط