p.3
جونگکوک بدون اینکه حتی یه بار پشت سرشو نگاه کنه، سوار ماشین شد و رفت. دستهاش روی فرمون مشت شده بود. مستقیم رفت خونهی تهیونگ. وقتی تهیونگ درو باز کرد، با اخمای درهم و بیحوصله فقط گفت:
– موهاشو زده...
تهیونگ گیج نگاش کرد.
– چی؟ کی؟
جونگکوک رو مبل ولو شد و گفت:
– ا.ت... موهاشو زده. بدون اینکه حتی یه کلمه بهم بگه.
تهیونگ پوزخند زد:
– فقط مو بوده، کوکی.
– نه فقط مو نبود، تهیونگ... اون، واسه من یه چیز دیگه بود.
ویو ا.ت
تو خونه، ا.ت رو کاناپه نشسته بود، دستهاش توی هم قفل شده بودن. چشمش به ساعت دیواری بود... ۹ شب شده بود.
با خودش زمزمه کرد:
– چرا نیومد؟ آخه اینقد قهر؟
دست لرزونش رفت سمت گوشی. شمارهاش رو گرفت. بوق... بوق... بالاخره جواب داد.
– جونگکوک؟
– کیه؟ ببخشید، من کسی به این اسم نمیشناسم.
– جونگکوک اذیت نکن... تروخدا بیا... قلط کردم.
چند لحظه سکوت.
– تو فقط میخواستی یه تغییر کنی، من فقط دلم نمیخواست چیزی بینمون تغییر کنه. همین.
قبل از اینکه ا.ت بتونه چیزی بگه، تماس قطع شد.
اشک دوباره سرازیر شد، صدای هقهقش تو خونه پیچید. خودش رو جمع کرده بود رو مبل، انگار تمام دنیاش کوچیک شده بود به همون چند ثانیه مکالمه.
کلید توی قفل چرخید. در باز شد. ا.ت اول فکر کرد توهم زده... ولی بعد، صدای قدمهایی که بهش نزدیک میشدن...
و بعد، بوی آشنای ادکلن جونگکوک.
سرش رو بلند کرد. جونگکوک ایستاده بود، با همون نگاه همیشگی، ولی یه ذره نرمتر.
– اگه موهات دیگه نیست... خودت که هستی، نه؟
ا.ت هقهق کرد، پرید توی بغلش. جونگکوک دستاشو دورش حلقه کرد و سرشو گذاشت روی موهای کوتاه شدهاش و زمزمه کرد:
– هرچی باشی، من بازم عاشقتم.
پایان.
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.