دیشب با دوستم رفته بودم رستوان روبروی تخت ما یه دختر و پ

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.


خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم… “خیـلی پستی”
دیدگاه ها (۱۳)

زِنــــــدگــــــــے هــــــــــیــــــســـــــــبــــــــخـ...

هـــیچــــــمَـــشــــرووووبــــےتَــــلـــــــخ تَــــــــر...

تَــــــــ♥ــــــولـــــدت مبـــــــــî...

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه م...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 3 " جونگکوک : چییی می...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_197با حس خیلی خوبی از خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط