یلدا ...
یلدا ...
دخترِ بلند بالای آذر،
دلبرِ گیسو پریشانِ خزان
عزیزدردانه یِ ابرو کمان
بنشین ...
بنشین، که برایت عشق دم کنم و فالِ حافظ بگیرم
که انارِ غصه هایت را دانه دانه کنم و
جیب هایت را پر کنم از آجیلِ خوشبختی...
که لب هایت را مهمان لبخند کنم و دلت را خانه ی شادی ...
میبینی؟!
این ثانیه ها هم ، از بودنت دل نمی کنند
نازِ ماه را می کشند تا کمی بیشتر ،چلچلراغ آسمان باشد و منت آفتاب را ، تا دیر تر به دست بوسی زمین بیاید
می خواهند تا سحر با تو باشند
شاهنامه بخوانند و خاطره ها را زنده کنند
دخترِ اهوراییِ ایران ...
دلبرکه تو باشی ،تاریکی شب هم دل بخواه است
عروسِ سپیددانه ها...
کنارِ کرسیِ احساس تو ،
شبیه تمام سال های پیش
جان می گیریم
دل هایمان را بهم گره می زنیم و سرمایِ زمستان را تاب می آوریم
دخترِ بلند بالای آذر،
دلبرِ گیسو پریشانِ خزان
عزیزدردانه یِ ابرو کمان
بنشین ...
بنشین، که برایت عشق دم کنم و فالِ حافظ بگیرم
که انارِ غصه هایت را دانه دانه کنم و
جیب هایت را پر کنم از آجیلِ خوشبختی...
که لب هایت را مهمان لبخند کنم و دلت را خانه ی شادی ...
میبینی؟!
این ثانیه ها هم ، از بودنت دل نمی کنند
نازِ ماه را می کشند تا کمی بیشتر ،چلچلراغ آسمان باشد و منت آفتاب را ، تا دیر تر به دست بوسی زمین بیاید
می خواهند تا سحر با تو باشند
شاهنامه بخوانند و خاطره ها را زنده کنند
دخترِ اهوراییِ ایران ...
دلبرکه تو باشی ،تاریکی شب هم دل بخواه است
عروسِ سپیددانه ها...
کنارِ کرسیِ احساس تو ،
شبیه تمام سال های پیش
جان می گیریم
دل هایمان را بهم گره می زنیم و سرمایِ زمستان را تاب می آوریم
۲.۵k
۲۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.