ای وای براسیری کز یاد رفته باشد
ای وای براسیری کز یاد رفته باشد
در دام افتاده و صیاد رفته باشد.
امشب تو طبیبانه به بالین من آی
تاپاک شود از دله من رنگ سیاهی
دیشب از غم عشق تو افروخته بودم
گر اشک نمیکرد مدد سوخته بودم
ما دانه نخورده طعمه دام شدیم
بی جرم و گنه ببین چه بدنام شدیم
مرغ شب خوابیدو بیدارم هنوز
دیده نابیناشد و گریانم هنوز
از شراب چشم او مستم هنوز
برسر پیمان خود هستم هنوز
مرا نمیخواهی وبدیدنم نمیایی
سالهاست که. میگذرد وحتی یکبار
سراغی نگرفتی وچون من از دلتنگی سراغ
تورا گرفتم بستی راهم را همه وهمه نشان از پایان دارند اما باز من بودم که به پای هیچ تمنایی ماندم وزخم زبان شنیدم اما پا پس نکشیدم هنوز ،دست
تو در دست رقیب دیدم وخون بجای اشک بروی صورتم غلطید ودردم عیان نکردم ووباز تکرار،بدیداردوست ودشمنت رفتی واما نصیب من جز درد و غم واندوه.نبوده میگویی لایق اینهمه محبت تو نیستم میگویم من یک حرف گفتم این شد مجازاتم ای کهنه یار بیوفای من
مرا یک لحظه در اغوش میگرفتی از روی
مهر معرفت انگاه میدیدی که مجنون فسانه ای بیش نبود من اگر امروز هیچم به چشم تو کم لطفی تو بود باما نگار من دیدی وشنیدی ودلت نسوخت بحال انکه مبسوزد زجفای تو ،حال اگر مردن ما ارزوی توست قدم رنجه کن بیا ببین کجای این زندگی عین زنده بودن است روزی میرسد که همه ترکت کنند رسم روزگار است بیوفایی ها تو میمانی و هرانچه اندوخته ای ازسیم و زر و طلا هر طرف را بنگری جز من نمیبینی کسی انروز تنها منم خریدار تو گر عمر بود به اندازه ای که باشم تکیه گاه تو ...
در دام افتاده و صیاد رفته باشد.
امشب تو طبیبانه به بالین من آی
تاپاک شود از دله من رنگ سیاهی
دیشب از غم عشق تو افروخته بودم
گر اشک نمیکرد مدد سوخته بودم
ما دانه نخورده طعمه دام شدیم
بی جرم و گنه ببین چه بدنام شدیم
مرغ شب خوابیدو بیدارم هنوز
دیده نابیناشد و گریانم هنوز
از شراب چشم او مستم هنوز
برسر پیمان خود هستم هنوز
مرا نمیخواهی وبدیدنم نمیایی
سالهاست که. میگذرد وحتی یکبار
سراغی نگرفتی وچون من از دلتنگی سراغ
تورا گرفتم بستی راهم را همه وهمه نشان از پایان دارند اما باز من بودم که به پای هیچ تمنایی ماندم وزخم زبان شنیدم اما پا پس نکشیدم هنوز ،دست
تو در دست رقیب دیدم وخون بجای اشک بروی صورتم غلطید ودردم عیان نکردم ووباز تکرار،بدیداردوست ودشمنت رفتی واما نصیب من جز درد و غم واندوه.نبوده میگویی لایق اینهمه محبت تو نیستم میگویم من یک حرف گفتم این شد مجازاتم ای کهنه یار بیوفای من
مرا یک لحظه در اغوش میگرفتی از روی
مهر معرفت انگاه میدیدی که مجنون فسانه ای بیش نبود من اگر امروز هیچم به چشم تو کم لطفی تو بود باما نگار من دیدی وشنیدی ودلت نسوخت بحال انکه مبسوزد زجفای تو ،حال اگر مردن ما ارزوی توست قدم رنجه کن بیا ببین کجای این زندگی عین زنده بودن است روزی میرسد که همه ترکت کنند رسم روزگار است بیوفایی ها تو میمانی و هرانچه اندوخته ای ازسیم و زر و طلا هر طرف را بنگری جز من نمیبینی کسی انروز تنها منم خریدار تو گر عمر بود به اندازه ای که باشم تکیه گاه تو ...
۱۴.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.