بیشتر از سنش می فهمید تو آینه جوون بود ولی باهاش که هم
بیشتر از سنش می فهمید... تو آینه جوون بود ولی باهاش که هم کلام می شدی حس می کردی انگار یه آدم هفتاد ساله تو مغزش زندگی می کنه... جلو جلو حرفتو می گفت... درد شناس بود و می دونست درد و دل چیه... انگار همه چی رو تجربه کرده بود... کی و کجاشو نمی دونم فقط می دونم درکت می کرد...
هر وقت تو دلم طوفان بود می رفتم پیشش... فقط اون می فهمید دل طوفانی چیه...
تا شروع کردم به حرف زدن فهمید ته حرفمو... نگام کرد و گفت : دل آدمیزاد قفل داره... وقتی یکی کلید انداخت و اومد تو، یعنی اونجا خونه ی خودشه... اونجا آرامش داره... حتی اگر بی دعوت اومده باشه ، سخت میشه بیرونش کرد... قبل از هر تصمیمی یادت باشه اون قسم راستت بود... سر دردش مریضت می کرد... قبل از اینکه کلید خونه ی دلت رو بگیری ازش خوب فکر کن...به این فکر کن که " شاید دیگه پیش نیاد "
فکر کردم... گفتم مگه من چند سالمه که دیگه پیش نیاد... مگه همین یه کلید هست که به قفل دلم خورده... پیش میاد انقدر که تعدادش از دستم در بره... فقط خندید... یه نفس عمیق کشید و گفت " یه جای زندگی به حرفم می رسی... روزی که گرفتار حقیقت بشی"
یه جای زندگی به حرفش رسیدم... روزی که گرفتار حقیقت شدم... حقیقتی که می گفت خیلی از اتفاقات زندگی فقط همون یه باره... شاید دیگه پیش نیاد...
شاید همون یه کلید فقط قفل دلت رو باز کنه... از همون روز یه آدم هفتاد ساله رفت تو مغزم... یکی که به همه می گفت حواست باشه " شاید دیگه پیش نیاد "
#حسین_حائریان
هر وقت تو دلم طوفان بود می رفتم پیشش... فقط اون می فهمید دل طوفانی چیه...
تا شروع کردم به حرف زدن فهمید ته حرفمو... نگام کرد و گفت : دل آدمیزاد قفل داره... وقتی یکی کلید انداخت و اومد تو، یعنی اونجا خونه ی خودشه... اونجا آرامش داره... حتی اگر بی دعوت اومده باشه ، سخت میشه بیرونش کرد... قبل از هر تصمیمی یادت باشه اون قسم راستت بود... سر دردش مریضت می کرد... قبل از اینکه کلید خونه ی دلت رو بگیری ازش خوب فکر کن...به این فکر کن که " شاید دیگه پیش نیاد "
فکر کردم... گفتم مگه من چند سالمه که دیگه پیش نیاد... مگه همین یه کلید هست که به قفل دلم خورده... پیش میاد انقدر که تعدادش از دستم در بره... فقط خندید... یه نفس عمیق کشید و گفت " یه جای زندگی به حرفم می رسی... روزی که گرفتار حقیقت بشی"
یه جای زندگی به حرفش رسیدم... روزی که گرفتار حقیقت شدم... حقیقتی که می گفت خیلی از اتفاقات زندگی فقط همون یه باره... شاید دیگه پیش نیاد...
شاید همون یه کلید فقط قفل دلت رو باز کنه... از همون روز یه آدم هفتاد ساله رفت تو مغزم... یکی که به همه می گفت حواست باشه " شاید دیگه پیش نیاد "
#حسین_حائریان
- ۹.۰k
- ۳۰ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط