شازده کوچولو همینجوری سلام کرد
شازده کوچولو همینجوری سلام کرد.
مار گفت: «سلام.»
شازده کوچولو پرسید: «رو چه سیّاره ای پایین آمده ام؟»
مار جواب داد: «رو زمین,تو قارهٔ آفریقا.»
- «عجب! پس رو زمین انسان بهم نمیرسد؟»
مار گفت: «اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.»
شازده کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: «به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!... اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است... امّا چقدر دور است.»
مار گفت: «قشنگ است. اینجا آمده ای چکار؟»
شازده کوچولو گفت: «با یک گل بگومگویم شده.»
مار گفت: «عجب!»
و هردوشان خاموش ماندند.
دست آخر شهریار کوچولو درآمد که: «آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خورده احساس تنهایی میکند.»
مار گفت: «پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی!!!
مار گفت: «سلام.»
شازده کوچولو پرسید: «رو چه سیّاره ای پایین آمده ام؟»
مار جواب داد: «رو زمین,تو قارهٔ آفریقا.»
- «عجب! پس رو زمین انسان بهم نمیرسد؟»
مار گفت: «اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.»
شازده کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: «به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!... اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است... امّا چقدر دور است.»
مار گفت: «قشنگ است. اینجا آمده ای چکار؟»
شازده کوچولو گفت: «با یک گل بگومگویم شده.»
مار گفت: «عجب!»
و هردوشان خاموش ماندند.
دست آخر شهریار کوچولو درآمد که: «آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خورده احساس تنهایی میکند.»
مار گفت: «پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی!!!
- ۶۲۲
- ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط