خیلی متن زیبایی درضم میدونم امروز چهارشنبه اس ولی حیفم ام
خیلی متن زیبایی درضم میدونم امروز چهارشنبه اس ولی حیفم امد نزارم
سر آغاز عاشقانه هایمان با قصه ی فرهاد و شهرزاد همراه بود...
از همون #زمستون_سرد و #غم_جمعه_عصر درگیرت شدم...
بهار از راه رسید , #نشدباشاخه_هابغل_کنم_تورو...
#توداری_ازخودت_فرارمیکنی #داری_باریشه_هات_چیکارمیکنی؟
اما #میون_این_همه_سرگردونی...
کجایی #ماه_پیشونی من که ببینی دلم بدجور گرفته...
امروز یکی از همون 2شنبه های شهرزادیه...
همون 2شنبه ای که #دلتنگم_وباهیچ_کسم_میل_سخن_نیست...
برو ولی به رسم عشقای امروزی بی دلیل نرو...
#به_رسم_یادگار #یه_دنیاسوال_و_محال و نذار تو سینم بمونه...
تو پاییز سردی که بین اون همه سرگردونی گیر کرده بودم...
#اومدم_توقلب_تومهمونی...
یه مهمونی که میزبانش فقط تو بودی...
#خنده_هاموباتوازنوساختم...
گذشته هامو با تو فراموش کردم...
#شکل_خنده_هات_شدم_میخندم...
اما....
حالا منم و 2 شنبه هم هست و اما تو نیستی ...
#باچراغی_همه_جاگشتم_و_گشتم_درشهر...
تو این مدت #من_دهان_بازنکردم_که_نرنجی_ازمن...
اما تو نفهمیدی که #آنچه_دستت_داده_ام_نامش_دل_است_افسارنه...
#تاکه_پابندت_شوم_ازخویش_میرانی_مرا...
از خویش میرانی و من همچنان پابند تو...
#دوست_دارم_همدمت_باشم ولی خودت #مراپس_میزنی...
#به_خداحافظی_تلخ_تو_سوگند_نشد...
اینجاست که دیگه خواستن توانست نیست...
من و تو خواستیم اما نشد...
#نشدنشدگلم_برو_برو_برو...
فقط میتونم بگم...
#آه_ای_دل_مغموم…
#آروم_باش_آروم…
#ای_حال_نامعلوم…
#آروم_باش_آروم…
و اینگونه شد که عاشقانه هایمان نیز با قصه ی فرهاد و شهرزاد پایان یافت...
#مرضیه_جلالی #شهرزاد #چاوشی
سر آغاز عاشقانه هایمان با قصه ی فرهاد و شهرزاد همراه بود...
از همون #زمستون_سرد و #غم_جمعه_عصر درگیرت شدم...
بهار از راه رسید , #نشدباشاخه_هابغل_کنم_تورو...
#توداری_ازخودت_فرارمیکنی #داری_باریشه_هات_چیکارمیکنی؟
اما #میون_این_همه_سرگردونی...
کجایی #ماه_پیشونی من که ببینی دلم بدجور گرفته...
امروز یکی از همون 2شنبه های شهرزادیه...
همون 2شنبه ای که #دلتنگم_وباهیچ_کسم_میل_سخن_نیست...
برو ولی به رسم عشقای امروزی بی دلیل نرو...
#به_رسم_یادگار #یه_دنیاسوال_و_محال و نذار تو سینم بمونه...
تو پاییز سردی که بین اون همه سرگردونی گیر کرده بودم...
#اومدم_توقلب_تومهمونی...
یه مهمونی که میزبانش فقط تو بودی...
#خنده_هاموباتوازنوساختم...
گذشته هامو با تو فراموش کردم...
#شکل_خنده_هات_شدم_میخندم...
اما....
حالا منم و 2 شنبه هم هست و اما تو نیستی ...
#باچراغی_همه_جاگشتم_و_گشتم_درشهر...
تو این مدت #من_دهان_بازنکردم_که_نرنجی_ازمن...
اما تو نفهمیدی که #آنچه_دستت_داده_ام_نامش_دل_است_افسارنه...
#تاکه_پابندت_شوم_ازخویش_میرانی_مرا...
از خویش میرانی و من همچنان پابند تو...
#دوست_دارم_همدمت_باشم ولی خودت #مراپس_میزنی...
#به_خداحافظی_تلخ_تو_سوگند_نشد...
اینجاست که دیگه خواستن توانست نیست...
من و تو خواستیم اما نشد...
#نشدنشدگلم_برو_برو_برو...
فقط میتونم بگم...
#آه_ای_دل_مغموم…
#آروم_باش_آروم…
#ای_حال_نامعلوم…
#آروم_باش_آروم…
و اینگونه شد که عاشقانه هایمان نیز با قصه ی فرهاد و شهرزاد پایان یافت...
#مرضیه_جلالی #شهرزاد #چاوشی
۳۰۸
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.