تک پارتی ته کوک
تک پارتی ته کوک
وارد بار شد مث همیشه دنبال تهیونگ گشت ..
اون اول ازدواج خیلی باهاش خوب بود ولی الان تبدیل شده بود به یه مرد سرد ...
روی یه صندلی دیدش.
رفت طرفش که تهیونگ بلند شد و رف سمت یکی از اتاقا ..
۵ دیقه گذشت از نظر کوک الان تهیونگ باید برمیگشت پس دنبالش رفت ...
در تک تک اتاقای بار و باز کرد و جایزه اش دیدن تهیونگ زمانی بود که داشت یه پسر از کو بزرگ تر و به فاک میداد ...
یه لحظه یه حرف تهیونگ اوند کنار گوشش ...
- کوک من هیچ وقت باکسی عوضت نمی کنم ...
عوض کردن ؟
هه اون داشت یه پسر دیگرو بع فاک میداد ...
تهیونگ گند زده بود به تمام رابطه های عاشقانشون..
تمام اون زر زر های عاشقانه ای که کنارگوش کوک میکرد ...
رفت جلو و یدونه خوابوند تو گوشش....
اون محل جهنمی و ترک کرد برای همیشه .........
فلش اپ به ۲ سال بعد ...
دستشو گرفت و وارد مهمونی شد
دوتا پسر بودن با حلقه های کاپلی ولی کوک عاشق اون مرد بود....
از نظر همه اون وو یه اشغال به تمام معنا بود ...
یه مافیا که کل کشورو به کثافت کشیده بود ....
رییس مافیا ی کل اسیا ...
اما اهمیتی نداشت داشت ؟
اون موقع ها کوک افسردگی گرف که اون وو زیر بال و پرشو گرفت ...
نمی دونست یه مافیاس اما وقتی وارد خونش شد ...
اون وو متفاوت بود ،....
همه ی خدمتکارا با چشمایی ۷۰ تایی بهش نگا میکردن غیر ممکن بود اون همون اون وو باشه
با عشق بهش نگا میکرد .
هر کس ازارش میدادو خلاص میکرد ...
کوک تو این ۲ سال حتی دادی از طرف اون وو نشنیده بود ...
تاحالا تا حد مرگ عصبیش کرده بود اما اون وو فقط اخم کرده بود و قهر میکرد...
دیگه از مجلل بازی خسته شد و دستشو زیر بوتای کوک گزاشت و بغلش کرد ......
تو یه ثانیه تهیونگ و دید....
کوک داشت خفه میشد ...
اما زمانی که اون وو لباشو بوسید
گریه های ته ته شروع شد ...
اون از دستش داده بود و دیگه نمی تونست تحمل کنه ....
رفت پیش کوک و بهش گفت
-کوکی من متاسفم میبخشیم ؟
+الان انتظار داری مثل خودت خیانت کار باشم و اون وو رو ول کنم ؟
×اون بیبی بانی دوستتو بهم معرفی نمی کنی ؟
+اون وویا این کیم تهیونگه همونی که گفتم باهم یه مدتی دوست بودیم ...
×او پس مستر کیم ... تیکه ی بدی رو از دست دادی ...
-میدونم .......
× خب اگه ببخشی باید برگردیم کره شب شده بانی باید برگردیم هتل وسایلت و جمع کنی برو بشین تو ماشین تا بیام
+اوهوم باش
-یعنی چی ؟
×یعنی دیگه نمی بینیش ....
۴ سال بعد
داشت عکسا رو نگا میکرد باورش نمیشد کوک رفته بود و دیگه نتونست پیداش کنه ...
گویا اون وو غیرت خالص تری نسبت به کوک داشت ......
کوک رفته بود و تهیونگ ؟
قطعا تهیونگ خوب نبود ...
به افسردگی شدید دچار شد ...
نظر من و بخواین نباید قلب کوک و میشکست ...
× مستر پارک چیکار میکنی ؟
÷ هیچی پدر داشتم ویدیو میگرفتم ...
×اوپس پس بدو تا مامانت نکشتمون
+درد اون وو چند بار بت گفتم بش نگو من مامانشم ؟
بعد از ۴ سال زندگی مشترک یه پسر خونده ی ۱۵ ساله رو به سرپرستی گرفتن .....
و تهیونگ ؟
هیچ کس نفهمید چه بلایی سرش اومده.....
وارد بار شد مث همیشه دنبال تهیونگ گشت ..
اون اول ازدواج خیلی باهاش خوب بود ولی الان تبدیل شده بود به یه مرد سرد ...
روی یه صندلی دیدش.
رفت طرفش که تهیونگ بلند شد و رف سمت یکی از اتاقا ..
۵ دیقه گذشت از نظر کوک الان تهیونگ باید برمیگشت پس دنبالش رفت ...
در تک تک اتاقای بار و باز کرد و جایزه اش دیدن تهیونگ زمانی بود که داشت یه پسر از کو بزرگ تر و به فاک میداد ...
یه لحظه یه حرف تهیونگ اوند کنار گوشش ...
- کوک من هیچ وقت باکسی عوضت نمی کنم ...
عوض کردن ؟
هه اون داشت یه پسر دیگرو بع فاک میداد ...
تهیونگ گند زده بود به تمام رابطه های عاشقانشون..
تمام اون زر زر های عاشقانه ای که کنارگوش کوک میکرد ...
رفت جلو و یدونه خوابوند تو گوشش....
اون محل جهنمی و ترک کرد برای همیشه .........
فلش اپ به ۲ سال بعد ...
دستشو گرفت و وارد مهمونی شد
دوتا پسر بودن با حلقه های کاپلی ولی کوک عاشق اون مرد بود....
از نظر همه اون وو یه اشغال به تمام معنا بود ...
یه مافیا که کل کشورو به کثافت کشیده بود ....
رییس مافیا ی کل اسیا ...
اما اهمیتی نداشت داشت ؟
اون موقع ها کوک افسردگی گرف که اون وو زیر بال و پرشو گرفت ...
نمی دونست یه مافیاس اما وقتی وارد خونش شد ...
اون وو متفاوت بود ،....
همه ی خدمتکارا با چشمایی ۷۰ تایی بهش نگا میکردن غیر ممکن بود اون همون اون وو باشه
با عشق بهش نگا میکرد .
هر کس ازارش میدادو خلاص میکرد ...
کوک تو این ۲ سال حتی دادی از طرف اون وو نشنیده بود ...
تاحالا تا حد مرگ عصبیش کرده بود اما اون وو فقط اخم کرده بود و قهر میکرد...
دیگه از مجلل بازی خسته شد و دستشو زیر بوتای کوک گزاشت و بغلش کرد ......
تو یه ثانیه تهیونگ و دید....
کوک داشت خفه میشد ...
اما زمانی که اون وو لباشو بوسید
گریه های ته ته شروع شد ...
اون از دستش داده بود و دیگه نمی تونست تحمل کنه ....
رفت پیش کوک و بهش گفت
-کوکی من متاسفم میبخشیم ؟
+الان انتظار داری مثل خودت خیانت کار باشم و اون وو رو ول کنم ؟
×اون بیبی بانی دوستتو بهم معرفی نمی کنی ؟
+اون وویا این کیم تهیونگه همونی که گفتم باهم یه مدتی دوست بودیم ...
×او پس مستر کیم ... تیکه ی بدی رو از دست دادی ...
-میدونم .......
× خب اگه ببخشی باید برگردیم کره شب شده بانی باید برگردیم هتل وسایلت و جمع کنی برو بشین تو ماشین تا بیام
+اوهوم باش
-یعنی چی ؟
×یعنی دیگه نمی بینیش ....
۴ سال بعد
داشت عکسا رو نگا میکرد باورش نمیشد کوک رفته بود و دیگه نتونست پیداش کنه ...
گویا اون وو غیرت خالص تری نسبت به کوک داشت ......
کوک رفته بود و تهیونگ ؟
قطعا تهیونگ خوب نبود ...
به افسردگی شدید دچار شد ...
نظر من و بخواین نباید قلب کوک و میشکست ...
× مستر پارک چیکار میکنی ؟
÷ هیچی پدر داشتم ویدیو میگرفتم ...
×اوپس پس بدو تا مامانت نکشتمون
+درد اون وو چند بار بت گفتم بش نگو من مامانشم ؟
بعد از ۴ سال زندگی مشترک یه پسر خونده ی ۱۵ ساله رو به سرپرستی گرفتن .....
و تهیونگ ؟
هیچ کس نفهمید چه بلایی سرش اومده.....
۶۱.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.