درون خنده ی خود گوئیا غمی دارد

درون خنده ی خود گوئیا غمی دارد
شبیه ابر تصاویر درهمی دارد

خطوط چهره ی او حرف می زند با من
شنیدنی ست ولی خط مبهمی دارد

چه خوب می شد اگر در جهان او بودم
چه حال خوب و قشنگی! چه عالمی دارد!

مسیح من شده و نور بر دلم پاشید
چه کرد با من بی جان؟ عجب دمی دارد!

میان حرف زدن هاش غرق خواهم شد
زبان او چو مزامیر، زمزمی دارد

چو رود کوچکی ام در هوای او اما
به رغم جاذبه اش سد محکمی دارد

فدای غرور زیبات بشم..همنفسم..همسر ماه من..
تک تک غم هات تو تنم..
دیدگاه ها (۱)

هستی من سلام صبحت بخیر ملکه جسم و جان من.. تمام وجودم.. سلام...

هر صبحبوی تو می دهد پیرهنم بس کهتمام شبتنگ در آغوشگرفته امخی...

....

همه هستیم... من با توام..دنیام..همیشه خدا..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط