شب ششم محرم ویژه حضرت قاسم
میرسد نوبت خورشید شدن آهسته
سپر غربت خورشید شدن آهسته
نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته
قمر حضرت خورشید شدن آهسته
زودتر میرود آنکس که مهیا باشد
مرد آنست که با سن کم آقا باشد
آسمان چشم به این واقعه حیران دارد
باز انگار که دریا تب طوفان دارد
ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد
پسر شیر جمل عزم به میدان دارد
دل پریشان خزان بود بهارش آمد
دستخط پدرش بود بکارش آمد
میرود تا جگرش را به تماشا بکشد
بین میدان هنرش را به تماشا بکشد
تب مستی سرش را به تماشا بکشد
باز رزم پدرش را به تماشا بکشد
قصد کرده ست ببینند تجلایش را
ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را
خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش
انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش
گر گرفتند همه از شرر سوختنش
دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش
دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد
حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد
هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد
سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد
باز لرزید عطش تاب و توانش را برد
ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد
دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند
دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند
آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد
بی رمق بود ازین فاصله باسر افتاد
سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد
عمه میگفت بخود جان برادر افتاد
به زمین خورد به دور تن او جمع شدند
گرگها برسر پیراهن او جمع شدند
بدنش معبر سم ها شده ای وای حسن
کمرش از دو جهت تا شده ای وای حسن
چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن
پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن
عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم
من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!
دست زیر بدنت تا ببرم میریزد
بدنت را که به هرجا ببرم میریزد
مطمئنا پسرم را ببرم میریزد
نبرم جسم تورا یا ببرم میریزد
خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم
وای از خجلت من پیش امانتهایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم#قاسم_بن_حسن
#تصاویر_محرم
#اشعار_محرم
#محرم #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤 #السلامعلیــڪیاسیدالشهـداء #امام_حسین
سپر غربت خورشید شدن آهسته
نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته
قمر حضرت خورشید شدن آهسته
زودتر میرود آنکس که مهیا باشد
مرد آنست که با سن کم آقا باشد
آسمان چشم به این واقعه حیران دارد
باز انگار که دریا تب طوفان دارد
ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد
پسر شیر جمل عزم به میدان دارد
دل پریشان خزان بود بهارش آمد
دستخط پدرش بود بکارش آمد
میرود تا جگرش را به تماشا بکشد
بین میدان هنرش را به تماشا بکشد
تب مستی سرش را به تماشا بکشد
باز رزم پدرش را به تماشا بکشد
قصد کرده ست ببینند تجلایش را
ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را
خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش
انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش
گر گرفتند همه از شرر سوختنش
دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش
دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد
حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد
هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد
سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد
باز لرزید عطش تاب و توانش را برد
ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد
دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند
دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند
آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد
بی رمق بود ازین فاصله باسر افتاد
سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد
عمه میگفت بخود جان برادر افتاد
به زمین خورد به دور تن او جمع شدند
گرگها برسر پیراهن او جمع شدند
بدنش معبر سم ها شده ای وای حسن
کمرش از دو جهت تا شده ای وای حسن
چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن
پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن
عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم
من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!
دست زیر بدنت تا ببرم میریزد
بدنت را که به هرجا ببرم میریزد
مطمئنا پسرم را ببرم میریزد
نبرم جسم تورا یا ببرم میریزد
خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم
وای از خجلت من پیش امانتهایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_ششم_محرم
#حضرت_قاسم#قاسم_بن_حسن
#تصاویر_محرم
#اشعار_محرم
#محرم #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤 #السلامعلیــڪیاسیدالشهـداء #امام_حسین
۴.۵k
۰۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.