چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

چه خلاف سر زد از ما که درِ سرای بستی
برِ دشمنان نشستی، دلِ دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند دراز دستی

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی

کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج هرگز
تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی

به قلمروی محبت در خانه‌ای نرفتی
که به پاکی‌اش نرفتی و به سختی‌اش نبستی

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی

ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی‌شناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی

تو که تَرک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی

اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش
که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه
کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی

مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی
که به صد هزار تندی ز کمند شوق جستی

فروغی بسطامی
دیدگاه ها (۱)

#عکس_نوشته #عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی #بک #wallpaper #فانتزی ...

با خبر از من و احوال منی بی خبر از تو احوال تو من #یا_مهدی(ع...

ما نه گل بگیرمنه گل بستانیمکه گل حاصل رنج باغبانست #عکس_نوشت...

از کوی ما گر گذر کنیبینی که دیگر آباد نیستگشته خراب محلی کهک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط