به جان هر چه شقایق که بی تو مردابم

به جان هر چه شقایق که بی تو مردابم
در این حصار پر از غم نمی برد خوابم

ببین که عقربه ها را توان چرخش نیست
به التماس نگاهم نگر که خواهش نیست

قسم به تک تک این لحظه های پایانی
ز چشم مرثیه خوانم غزل نمیخوانی

تو در سراب خیالم بمان و بلوا کن
دو چشم قافیه سازت به روی من وا کن

چه بیقرار و غریبانه این قلم لغزد
بدون تو به پشیزی جهان نمی ارزد
دیدگاه ها (۱)

بعضی آدم‌ها ،انگار چوب‌اند... تا عصبانی می شوند، آتش می‌گیرن...

وقتی دلتنگ باشی تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند باز هم ...

چه زیبا میشد این دنیا اگر شاه و گدا کم بود ...

دختر سایهPart=16منو یاد چیز های خوبی نمی نداخت ولی بغلم کرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط