به جان هر چه شقایق که بی تو مردابم
به جان هر چه شقایق که بی تو مردابم
در این حصار پر از غم نمی برد خوابم
ببین که عقربه ها را توان چرخش نیست
به التماس نگاهم نگر که خواهش نیست
قسم به تک تک این لحظه های پایانی
ز چشم مرثیه خوانم غزل نمیخوانی
تو در سراب خیالم بمان و بلوا کن
دو چشم قافیه سازت به روی من وا کن
چه بیقرار و غریبانه این قلم لغزد
بدون تو به پشیزی جهان نمی ارزد
در این حصار پر از غم نمی برد خوابم
ببین که عقربه ها را توان چرخش نیست
به التماس نگاهم نگر که خواهش نیست
قسم به تک تک این لحظه های پایانی
ز چشم مرثیه خوانم غزل نمیخوانی
تو در سراب خیالم بمان و بلوا کن
دو چشم قافیه سازت به روی من وا کن
چه بیقرار و غریبانه این قلم لغزد
بدون تو به پشیزی جهان نمی ارزد
- ۵۹۹
- ۱۷ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط