دلنوشته
دلنوشته
ﯾــﺎﺩﻣـﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﺭﺍﺵ ﻓﺮﺳتـﺎﺩﻡ : ﺩﻟـﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮔـ
ﺷـﺪﻩ
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻛﻤـﺘﺮ ﺑﻬﻢ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﺗـﺎ ﺩﻟﺘﻨـﮕﻢ ﻧﺸﻲ
ﺍﻭﻧـﺸﺐ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺻﺒــح ﮔﺮﻳﻪ ﻛـﺮﺩﻡ . . . .
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻲ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻮﺩﻧﺵ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺻﻼً ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯾﻢ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯾﺲ ! ﻭﮔﺮﻧﻪ
ﺑﻪ ﺟـﺎﻱ ﻛﻤـﺘﺮ" ﻫﻴـﭽﻮﻗـﺖ" ﺑﻬـﺶ ﻓـﻜــر ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻡ
گذشــت...
کم کم تنهایٓــم گذاشت...
گفتم بی تو نمیتــوانم و گفت:کار نشد ندارد هستند کسانی که جایم را پُــر کنــنـد...
زمان زیــادی گذشتـه است و افراد زیـادی آمـدند و چند صباحی بودنـد و رفتنـد ...
اما همچنان اوست تنهـا فرد محـبوب زندگیـٓم...
نمیدانم کجـاست که بیاید و ببینـد که کار نشُـد داشت و نشُد که نشُد که نشُد ...
عادت عجیـبیست دیدن عکس هایت...
بغض کردنم...
ریختن اشک هایم...
خیس شدن عکست...
و شکستنم...
این ها فقط ذره ای از قبال نبودنی بود که به آسـانی انتخـابش کردی...
به خیال آنکـه فراموش میشوی...
کجایی که ببینی نشُد که نشُد که نشُد...
ﯾــﺎﺩﻣـﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﺭﺍﺵ ﻓﺮﺳتـﺎﺩﻡ : ﺩﻟـﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮔـ
ﺷـﺪﻩ
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻛﻤـﺘﺮ ﺑﻬﻢ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﺗـﺎ ﺩﻟﺘﻨـﮕﻢ ﻧﺸﻲ
ﺍﻭﻧـﺸﺐ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺻﺒــح ﮔﺮﻳﻪ ﻛـﺮﺩﻡ . . . .
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻲ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻮﺩﻧﺵ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺻﻼً ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯾﻢ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯾﺲ ! ﻭﮔﺮﻧﻪ
ﺑﻪ ﺟـﺎﻱ ﻛﻤـﺘﺮ" ﻫﻴـﭽﻮﻗـﺖ" ﺑﻬـﺶ ﻓـﻜــر ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻡ
گذشــت...
کم کم تنهایٓــم گذاشت...
گفتم بی تو نمیتــوانم و گفت:کار نشد ندارد هستند کسانی که جایم را پُــر کنــنـد...
زمان زیــادی گذشتـه است و افراد زیـادی آمـدند و چند صباحی بودنـد و رفتنـد ...
اما همچنان اوست تنهـا فرد محـبوب زندگیـٓم...
نمیدانم کجـاست که بیاید و ببینـد که کار نشُـد داشت و نشُد که نشُد که نشُد ...
عادت عجیـبیست دیدن عکس هایت...
بغض کردنم...
ریختن اشک هایم...
خیس شدن عکست...
و شکستنم...
این ها فقط ذره ای از قبال نبودنی بود که به آسـانی انتخـابش کردی...
به خیال آنکـه فراموش میشوی...
کجایی که ببینی نشُد که نشُد که نشُد...
۱.۰k
۰۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.