قسمت شانزدهم آغاز یک پایان

( قسمت شانزدهم: آغاز یک پایان )
.
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .

تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .

کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... .

گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... .

موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... .

یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... .
.

آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... .
.
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۱۱)

بِسْمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیِمْ♡صاحب‌الزمان، مهدی موعود(عج...

( قسمت هفدهم: 3 بار بی هوش شدم )..دیگه هیچی برام مهم نبود .....

( قسمت پانزدهم: فاطمیه )..دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده ...

(قسمت چهاردهم: درست وسط هدف)..کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه...

You must love me...

You must love me... P8

You must love me... P5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط