چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁵¹
با حرص گوشی رو جواب داد: هیونگ؟ آبمیوه ندا..
من: هوسوک همین الان بلند شو بیا اینجااااااا!
با گیجی جواب داد: چیزی شده؟
من:عایششش اوما و آپا پا شدن اومدن بیمارستان! تو بهشون گفتی مگه نه؟
سوک: اره..انگار متوجه شده بودن انقدر سوال پیچم کردن تا اخرش گفتم. اه چیه تهیونگ..؟....؟.....هیونگ ته میگه جیمین بهوش نیومده..؟
زمزمه کرد: نه.
هوسوک فوتی کرد و گفت: هوم ماهم داریم میایم.
اهی کشید و به دیوار تکیه داد. عروسک خوابالوش کی قرار بود چشمای قشنگشو باز کنه..؟۳ روز گذشته بود!.
نگاه خسته شو بین ادمایی که یا مریض بودن یا همراه کسی بودن انداخت. اولین بار بود که احساس بی کسی میکرد..؟
چقدر دنیا بدون چشم نقره ایش کسل کننده و بد بود..
چقدر دلش براش تنگ شده بود..
کش و قوصی به بدنش داد و وارد بخش شد. با ندیدن اثری از مانسو و جونگ سو چشمی چرخوند اما وقتی دید رفتن داخل اتاق جیمین و دارن باهاش حرف میزنن، دلش هری ریخت..اوه خدایا..پسرکش بهوش اومده بود؟
ناگهانی احساس ازادی عجیبی کرد..با شوق و ذوق وارد اتاق شد و با هزار جون کندن اوما و آپاش رو بیرون کرد. ساید خرگوشی درونش که مدت ها بود گوشه ذهنش خاک میخورد رو ازاد شد و به چشمای نقره ایی امگاش نگاه کرد.
من: ببین من میخوام بغلت کنم!
جیمین به رفتار های عجیبش خندید و سر تکون داد. اما نفهمید جونگکوک گذاشته الفاش کنترلش رو به دست بگیره و در حرکتی سریع جونگکوک بغلش کرد و انقدر فشارش داد تا نفسش بند اومد. دستاشو قاب صورت جیمین کرد و تند تند هرجایی که لباش میرسید میبوسید.
جیمین وقتی اشک هاشو دید که همراه با هربوسه ایی که روی صورتش میذاره پایین میریزن قلبش فشرده شد. خودش هم بغض کرد و سر جونگکوک رو توی بغلش گرفت.
من: اوخودواااا..الفای من خرگوش شد؟گریه نکن ببینم زشت میشییی!
جونگکوک فین فینی کرد و گفت: خیلی دوست دارم..خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیــــــــلیرتژمسمسمسمتیدیذ..
چون سرش توی بدن جیمین بود صداش خفه بالا میومد. جیمین که همزمان لپاش صورتی میشد اروم به زمزمه هاش خندید.
الهه ماه..جونگکوک چطوری تونسته بود چهار روز بدون شنیدن این صدا، زندگی کنه؟
چطوری بدون دیدن چشمای خوشگلش تحمل کرده بود؟
باز هم بغض کرد و جیمین رو به خودش فشرد..
...
روبه هوسوک گفت: تو برو برگه ترخیص و امضا کن..من باید این شاهزاده رو بغل کنم خسته است!
جیمین اخمی کرد و گفت: هــــی! منو اینطوری صدا نکن..
جونگکوک خم شد و کفش های پسرک رو پاش کرد: پس چی صدات کنم؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁵¹
با حرص گوشی رو جواب داد: هیونگ؟ آبمیوه ندا..
من: هوسوک همین الان بلند شو بیا اینجااااااا!
با گیجی جواب داد: چیزی شده؟
من:عایششش اوما و آپا پا شدن اومدن بیمارستان! تو بهشون گفتی مگه نه؟
سوک: اره..انگار متوجه شده بودن انقدر سوال پیچم کردن تا اخرش گفتم. اه چیه تهیونگ..؟....؟.....هیونگ ته میگه جیمین بهوش نیومده..؟
زمزمه کرد: نه.
هوسوک فوتی کرد و گفت: هوم ماهم داریم میایم.
اهی کشید و به دیوار تکیه داد. عروسک خوابالوش کی قرار بود چشمای قشنگشو باز کنه..؟۳ روز گذشته بود!.
نگاه خسته شو بین ادمایی که یا مریض بودن یا همراه کسی بودن انداخت. اولین بار بود که احساس بی کسی میکرد..؟
چقدر دنیا بدون چشم نقره ایش کسل کننده و بد بود..
چقدر دلش براش تنگ شده بود..
کش و قوصی به بدنش داد و وارد بخش شد. با ندیدن اثری از مانسو و جونگ سو چشمی چرخوند اما وقتی دید رفتن داخل اتاق جیمین و دارن باهاش حرف میزنن، دلش هری ریخت..اوه خدایا..پسرکش بهوش اومده بود؟
ناگهانی احساس ازادی عجیبی کرد..با شوق و ذوق وارد اتاق شد و با هزار جون کندن اوما و آپاش رو بیرون کرد. ساید خرگوشی درونش که مدت ها بود گوشه ذهنش خاک میخورد رو ازاد شد و به چشمای نقره ایی امگاش نگاه کرد.
من: ببین من میخوام بغلت کنم!
جیمین به رفتار های عجیبش خندید و سر تکون داد. اما نفهمید جونگکوک گذاشته الفاش کنترلش رو به دست بگیره و در حرکتی سریع جونگکوک بغلش کرد و انقدر فشارش داد تا نفسش بند اومد. دستاشو قاب صورت جیمین کرد و تند تند هرجایی که لباش میرسید میبوسید.
جیمین وقتی اشک هاشو دید که همراه با هربوسه ایی که روی صورتش میذاره پایین میریزن قلبش فشرده شد. خودش هم بغض کرد و سر جونگکوک رو توی بغلش گرفت.
من: اوخودواااا..الفای من خرگوش شد؟گریه نکن ببینم زشت میشییی!
جونگکوک فین فینی کرد و گفت: خیلی دوست دارم..خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیــــــــلیرتژمسمسمسمتیدیذ..
چون سرش توی بدن جیمین بود صداش خفه بالا میومد. جیمین که همزمان لپاش صورتی میشد اروم به زمزمه هاش خندید.
الهه ماه..جونگکوک چطوری تونسته بود چهار روز بدون شنیدن این صدا، زندگی کنه؟
چطوری بدون دیدن چشمای خوشگلش تحمل کرده بود؟
باز هم بغض کرد و جیمین رو به خودش فشرد..
...
روبه هوسوک گفت: تو برو برگه ترخیص و امضا کن..من باید این شاهزاده رو بغل کنم خسته است!
جیمین اخمی کرد و گفت: هــــی! منو اینطوری صدا نکن..
جونگکوک خم شد و کفش های پسرک رو پاش کرد: پس چی صدات کنم؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
۸.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.