داستان اصلی سوندرلا😂😂

یک دختره ای بود که اسمش سوندرلا
بود که یک پارچه داف بود برا خودش هر روز هم تو خانه شان ظرف هاشونو غسل میداد بعد برای
مادر کله قلبیش یک لیوان چای تف می‌آورد بعد یه روز
آقای عالیجناب پرنسس اونارو به
صرف کیک نوشابه دعوت کرد
بعد سوندرلا لباسای مارک ظاهرشو
پوشید پاییز هم که بود برگای خواهراش ریخته بود اونم از حسادت
به لباس های این تجاوز کردن
اینم رفت یه گوشه داشت عر عر میکرد که فرشته مهربانی امد
فن چرخ خیاطی کاچیران رو روش
اجرا کرد گفت کاچیران این دوباره
باز داف شدو رفت کنار عالیجناب
زرت پرت میکردو که ناگهان ساعت گفت زارت زارت سیندرلا هم می‌خواست فرار کنه عالیجناب
نمی ذاشت هی از عالیجناب اصرار
از سیندرلا هم ادرار که ناگهان سیندرلا گفت چرا ولم نمیکنی چرا نمیذاری برم عالیجناب گفت ول کنم
به چشات اتصالی کرده خراب شده
ما از این داستان نتیجه میشیم که ول کن عالیجناب پرنسس
خراب شده
دیدگاه ها (۳)

مود

مود

جونگکوک♥️🖤

انیمه=)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط