فنجانی از قهوه نه ، که اتفاقا
فنجانی از قهوهنه ، که اتفاقا
از چایی لب سوز بر دست میگیرم ،
روبروی پنجره مینشینم ،
این بار پرمشغله تر ؛
اما ،متین تر ز سالهای پیش....
هوهوی بادصورتم را گلگون میکند
ازنوازش هایش ؛
آن نارنجی ، زردهای دلبر را
رقص کنان درهوا مینگرم ،
مهمان گلستان دامنم
میکنمشان بی مهابا ،
آوای الهه ی ناز بنان را این بار با حسی توام از فهم و معرفت روزهای جوانی روانه ی جانم میکنم ،
چایم را سر میکشم ،
و گذر عمر را به تماشا مینشینم ...
آگاهم چندی بعد که اتفاقا دور هم نیست ،
گلستان دامنم پابرجا ،
اما گیسوان مشکی ام را نسیم برده ،
پس با خویش میخوانم آرام ،
که خوش آمده پادشاه فصلها ؛
که باید پر باشد از عاشقی این فصلمان ...
از حال خوب ...
از کیفیت بی پایان روزهای
مهربانی از جنس پاییز :)
از حض ، از تماشا ، از آرامش ....
مبارکم ، مبارکمان باد
این فصل و همه فصلها ....
#عاشقانه
از چایی لب سوز بر دست میگیرم ،
روبروی پنجره مینشینم ،
این بار پرمشغله تر ؛
اما ،متین تر ز سالهای پیش....
هوهوی بادصورتم را گلگون میکند
ازنوازش هایش ؛
آن نارنجی ، زردهای دلبر را
رقص کنان درهوا مینگرم ،
مهمان گلستان دامنم
میکنمشان بی مهابا ،
آوای الهه ی ناز بنان را این بار با حسی توام از فهم و معرفت روزهای جوانی روانه ی جانم میکنم ،
چایم را سر میکشم ،
و گذر عمر را به تماشا مینشینم ...
آگاهم چندی بعد که اتفاقا دور هم نیست ،
گلستان دامنم پابرجا ،
اما گیسوان مشکی ام را نسیم برده ،
پس با خویش میخوانم آرام ،
که خوش آمده پادشاه فصلها ؛
که باید پر باشد از عاشقی این فصلمان ...
از حال خوب ...
از کیفیت بی پایان روزهای
مهربانی از جنس پاییز :)
از حض ، از تماشا ، از آرامش ....
مبارکم ، مبارکمان باد
این فصل و همه فصلها ....
#عاشقانه
۵۵۶
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.