از خویش می گریزم دراین دیار باران

از خویش می گریزم دراین دیار باران
دلتنگ روزگارم برمن ببار باران

بغض گلوی مارا باری تو ترجمان باش
ای بی شکیب باران ای بی قرار باران

درهق هق شبانه ماند به عاشقی مست
نجوای ناودان‌ها در رهگذار باران

از همرهان درین باغ با من چه مهربان بود
بیدی که گریه می کرد در جویبار باران

برفرق کوه بشکن مینای همتت را
خشکید چشمه چشم از انتظار باران

با خنجر زلالت بشکاف پرده هارا
اسب وسوار گم شد در این غبار باران

از آن غزال زخمی برگیر خستگی را
با کاسه های سنگاب در کوهسار باران

وه زانکه دل بریدن از خویش و با تو بودن
تا رودهای پیچان تا آبشار باران

دلتنگ این دیارم ای غمگسار «پرتو»
در من ترانه سرکن با این بهار باران
دیدگاه ها (۴)

خیلی قشنگه دلم نیومد نفرستمش:ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ..ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَ...

زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشقزندگی ، فهم نفه...

ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ،ﺑﺮ ﭘﺎ ،ﺑﺮ ﺟﺎ ...ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ :ﺑﺎﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﺩ ،ﻣﺎ ﺳﯿﺮﺍﺏ ﺷﺪ...

نه نگفتم دوستت دارم ، ولی جانم توییخالق هر لحظه از این عشق پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط