کاسه ی صبرم پرست اینگونه لبریزم نخواه
کاسه ی صبرم پرست، اینگونه لبریزم نخواه
روز و شبها با جنون خود گلاویزم نخواه
شادی ام در ازدحام واژه ها گم گشته است
بیش ازین در این غریبستان، غم انگیزم نخواه
حس سبز با تو بودن در وجودم خشک شد
بی تو زرد و خسته ام، اما تو پاییزم نخواه
در هجوم بی امان زاغهای دلهره
بی تفاوت چون مترسکهای جالیزم نخواه
من غرورم را شکستم زیر پاهایت ولی
پیش چشمان غزل اینگونه ناچیزم نخواه
هرچه می خواهی بخواه از من، ولی ای نازنین!
اینکه باید لحظه ای از تو بپرهیزم نخواه
روز و شبها با جنون خود گلاویزم نخواه
شادی ام در ازدحام واژه ها گم گشته است
بیش ازین در این غریبستان، غم انگیزم نخواه
حس سبز با تو بودن در وجودم خشک شد
بی تو زرد و خسته ام، اما تو پاییزم نخواه
در هجوم بی امان زاغهای دلهره
بی تفاوت چون مترسکهای جالیزم نخواه
من غرورم را شکستم زیر پاهایت ولی
پیش چشمان غزل اینگونه ناچیزم نخواه
هرچه می خواهی بخواه از من، ولی ای نازنین!
اینکه باید لحظه ای از تو بپرهیزم نخواه
- ۹۴۲
- ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط