خاطرات ترسناک شما پارت 9
خاطرات ترسناک شما پارت 9
من یه داستانی رو میخوام بگم واقعیه واسه خودم اتفاق افتاده
دیدین میگن جن ها تو گربه های سیاه میرن
حالا بریم سمت ماجرا من باخالم تو حیاط شون داشتیم صحبت میکردیم بعد اینا انباریشون تو حیاط از اینا که پله میخوره نیست یه در کوچیک داره به دره شیشه ای هست نصف در انباری رو با رو روزنامه پوشوندن بعد ما همین جوری که داشتیم صحبت میکردیم من یهو چشمم به انباریشون افتاد که دیدیم یه گربه ی سیاه با چشم های نسبتا قرمز داش به شیشه چنگ میزد نمیدونم من اونو میدیدم ولی خالم اونو نمیدید بعد خلاصه گفتم خیالاتی شدم بعد فرداش خالم به من زنگ زد گفت وقتی میخواسته از انباری چیزی ور داره دیده قسمتی که روزنامه چسبوندن پاره شده وهمون لحظه یه گربه سیاه از تو انباری فرار کرده خلاصه ما تو انباری شون چزای عجیب زیاد میبینیم
ببخشید طولانی شد
_________________________________________
اگه خاطره ترسناکی دارید و میخایید بگید میتونید تو پی بگید
من یه داستانی رو میخوام بگم واقعیه واسه خودم اتفاق افتاده
دیدین میگن جن ها تو گربه های سیاه میرن
حالا بریم سمت ماجرا من باخالم تو حیاط شون داشتیم صحبت میکردیم بعد اینا انباریشون تو حیاط از اینا که پله میخوره نیست یه در کوچیک داره به دره شیشه ای هست نصف در انباری رو با رو روزنامه پوشوندن بعد ما همین جوری که داشتیم صحبت میکردیم من یهو چشمم به انباریشون افتاد که دیدیم یه گربه ی سیاه با چشم های نسبتا قرمز داش به شیشه چنگ میزد نمیدونم من اونو میدیدم ولی خالم اونو نمیدید بعد خلاصه گفتم خیالاتی شدم بعد فرداش خالم به من زنگ زد گفت وقتی میخواسته از انباری چیزی ور داره دیده قسمتی که روزنامه چسبوندن پاره شده وهمون لحظه یه گربه سیاه از تو انباری فرار کرده خلاصه ما تو انباری شون چزای عجیب زیاد میبینیم
ببخشید طولانی شد
_________________________________________
اگه خاطره ترسناکی دارید و میخایید بگید میتونید تو پی بگید
۳.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.