می توانستم
میتوانستم
با غروری به بلندای کوهسار
به هیچ انگارم
ابرها و
نعرههای اهریمنان را
و با چرخشی شاهانه
پشت کنم بر این همه
اگر نمیدیدم
در میان آن لشکرِ پلشت
قامتِ تابناکِ جنایتی را
که به نفرین خویش
خون سرخ خورشید
منجمد میکرد!
شهبانوی قلب من
با آتش چشمان بیهمتایش
خیره در من مینگریست؛
اهریمنان را مینواخت
به نوازشهای بیشرم خویش
و همنوا با ایشان
خنده سر میداد
بر اندوه تاریک من!
#گلهای_دوزخی
#بئاتریس
#شارل_بودلر
#نیما_زاغیان
#انتشارات_نگاه
#deep_feeling
با غروری به بلندای کوهسار
به هیچ انگارم
ابرها و
نعرههای اهریمنان را
و با چرخشی شاهانه
پشت کنم بر این همه
اگر نمیدیدم
در میان آن لشکرِ پلشت
قامتِ تابناکِ جنایتی را
که به نفرین خویش
خون سرخ خورشید
منجمد میکرد!
شهبانوی قلب من
با آتش چشمان بیهمتایش
خیره در من مینگریست؛
اهریمنان را مینواخت
به نوازشهای بیشرم خویش
و همنوا با ایشان
خنده سر میداد
بر اندوه تاریک من!
#گلهای_دوزخی
#بئاتریس
#شارل_بودلر
#نیما_زاغیان
#انتشارات_نگاه
#deep_feeling
۶۸۱
۲۹ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.