زیاده ولی بخونین:
زیاده ولی بخونین:
دیشب خواب دیدم ..خوابی ک خوب و بدش باهم بود ولی تبدیل ب کابوس شد:
خیلی خوشحال بودم همه ی اهل فامیلو می دیدم ک خوشحال بودن ..مامانم و بابام..خاله ها..عمو هاا..پسر عموهاو ...همه و همه از همه مهم تر عشقم..همه تو تدارک ی عروسی بودن انگاری همه از این عروسی شاد و خوشحال بودن..مامان عشقم خاله هام خاله هاش ...اصلا ی وضعی بود از شادی داشتم پر در میوردم...یهو دیدم عشقم رفت با دلهوره پرس و جو کردم ک کجا می ره فهمیدم داره میره آرایشگاه..عروسیش بود اخه..من تو خواب با خوشحالی خندیدم و گفتم یادم نبود منم رفتم آرایشگاه..یهو خودمو دیدم ی لباس عروس تنم بود ..وااااای جیغغغ از همونا ک دوس داشتم..ی تور بلندم داشتم تا پام بود..ی لباس عروس پفی با ی تاج ک از پایینش تور عروسیم بود...ی آرایش خوب ..تو ایینه خودمو می دیدم و باورم نمی شد ک این منم ک شدم عروس عشقم..ی دسته گل بود..ی دسته گل رز سفید و قرمز ..واای خدا همه چی اونجوریه ک من همیشه آرزوم بود...ینی واقعیته ..خودمو بیشگون گرفتم دردم اومد و گفتم نه خواب نیستم .همه خوشحالیم از این بود ک انتطارم تموم شده و الان عشقم برا من شده..بی تاب بودم و دل تو دلم نبود فقط می خاستم زودی عشقم بیادو و دستشو بگیرم تو دستام تا دل شوره هام تموم شه..من منتظر بودم و عشقم هنوز نیومده بود ..یهو صحنه ها عوض می شد و خودمو تو صحنه های مختلف می دیدم ..فامیلامونو می دیدم ک همه جلوی ی جایی مثل تالار ایستادن و شادی می کنن و منتظرهستن تا داماد دست عروسشو بگیره و بیاد..صدای ی اهنگ اومد بی کلام بود ی نفس عمیق کشیدم و تورمو ک تا پایین لباس عروس بود گرفتم تو دستام و چشامو بستمو و سرمو گرفتم بالا و چرخیدم با این ک چشامو بسته بودم خودمو می دیدم ک تو اون حالت داشتم می چرخیدم و حس ارامش می کردم و اون همه روزای پر از گریه و انتظار جلو چشام عین ی فیلم رد شد و من ی لبخند زدم و عشقمو جلو چشام دیدم...چشامو باز کردمو و دسته گلمو برداشتم انگار وقتش شده بود ک برم ..انگار عشقم اومده بود دست عروسشو بگیره...در رو باز کردم تا برم و دستاشو بگیرم..داشتم نزدیکش می شدم ..وااای خدا قلبم داشت از جاش در میومد ..فقط فقط چند قدم مونده بود دستاشو بگیرم..ی کت شلوار شیک مشکی تنش بود با ی پاپیون دور گردنش ..جیغغغ..خدا مررررسی ک ب عشقم رسوندی..رسیدم بهش تقریبا دوقدم با هم فاصله داشتیم دستشو اورد جلو منم دستامو اوردم جلو ..ولی ولی..وای خداااا.....ولی ی چی مثل باد نمی دونم چی منو گرفت و چند قدمی دور ترم کردو همش داشت دور ترم می کرد..تو اون لحظه بود ک چشم ب اون صحنه و عشقم افتاد ..عشقم ..وااای خدا دارم چی می بینم ..دست یکی دیگه تو دستاش بود ..عین لباس من و تور و تاج و دسته گلم تنش بود ..ب خودم نگاه کردم دیدم دیگه تن من نیست و ی لباس عادی تنمه..عشقم عروسشو تو بغلش گرفته بود و همه دست می زدن..دستامو گذاشتم رو قلبم ک داشت تیر می کشید و داد می زدم گریه می کردم و فریاد می زدم اشکان من اینجام اون یکی دیگست..داد نی زد شاید ک عشقم صدامو بشنوه و ب دادم برسرسه..اما اون صدامو نمی شنید و نمی دیدو می خندید ..درحالی ک جیغ می زدم و گریه می کردم ازشون دور تر می شدم انگار ی چیزی منو عقب تر می کشید..از خواب پریدم ..خودمو دیدم ک صورتم خیسه و دستم رو قلبمه ..نفسم بالا نمی اومد ..نمی دونم صدامو شنیده بودن یا نه ولی بابام بالا سرم بود و می گفت اروم باش ..خواب دیدی..من تو فکر خواب بودم بابامو بغل کردم و کلی گریه کردم..الان چند روزه ک تو شوک اون خوابمم و هر وقت یادم میوفته قلبم تیر می کشه..و تنها صحنه ای ک جلو چشامه وقتیه ک دستامو جلو اوردم تا دستامو بگیره ولی یهو عقبم کشیدن..هست...
من ک با ی خوابش اینجوری تا پای مرگ رفتم ..
عشقم بخدا نمی تونم اون روزو تو واقعیت ببینم..
خدااایاا بگیر جونمووو ..ولی قسمت می دم اینجوری با من بازی نکننننننن.......
دیشب خواب دیدم ..خوابی ک خوب و بدش باهم بود ولی تبدیل ب کابوس شد:
خیلی خوشحال بودم همه ی اهل فامیلو می دیدم ک خوشحال بودن ..مامانم و بابام..خاله ها..عمو هاا..پسر عموهاو ...همه و همه از همه مهم تر عشقم..همه تو تدارک ی عروسی بودن انگاری همه از این عروسی شاد و خوشحال بودن..مامان عشقم خاله هام خاله هاش ...اصلا ی وضعی بود از شادی داشتم پر در میوردم...یهو دیدم عشقم رفت با دلهوره پرس و جو کردم ک کجا می ره فهمیدم داره میره آرایشگاه..عروسیش بود اخه..من تو خواب با خوشحالی خندیدم و گفتم یادم نبود منم رفتم آرایشگاه..یهو خودمو دیدم ی لباس عروس تنم بود ..وااااای جیغغغ از همونا ک دوس داشتم..ی تور بلندم داشتم تا پام بود..ی لباس عروس پفی با ی تاج ک از پایینش تور عروسیم بود...ی آرایش خوب ..تو ایینه خودمو می دیدم و باورم نمی شد ک این منم ک شدم عروس عشقم..ی دسته گل بود..ی دسته گل رز سفید و قرمز ..واای خدا همه چی اونجوریه ک من همیشه آرزوم بود...ینی واقعیته ..خودمو بیشگون گرفتم دردم اومد و گفتم نه خواب نیستم .همه خوشحالیم از این بود ک انتطارم تموم شده و الان عشقم برا من شده..بی تاب بودم و دل تو دلم نبود فقط می خاستم زودی عشقم بیادو و دستشو بگیرم تو دستام تا دل شوره هام تموم شه..من منتظر بودم و عشقم هنوز نیومده بود ..یهو صحنه ها عوض می شد و خودمو تو صحنه های مختلف می دیدم ..فامیلامونو می دیدم ک همه جلوی ی جایی مثل تالار ایستادن و شادی می کنن و منتظرهستن تا داماد دست عروسشو بگیره و بیاد..صدای ی اهنگ اومد بی کلام بود ی نفس عمیق کشیدم و تورمو ک تا پایین لباس عروس بود گرفتم تو دستام و چشامو بستمو و سرمو گرفتم بالا و چرخیدم با این ک چشامو بسته بودم خودمو می دیدم ک تو اون حالت داشتم می چرخیدم و حس ارامش می کردم و اون همه روزای پر از گریه و انتظار جلو چشام عین ی فیلم رد شد و من ی لبخند زدم و عشقمو جلو چشام دیدم...چشامو باز کردمو و دسته گلمو برداشتم انگار وقتش شده بود ک برم ..انگار عشقم اومده بود دست عروسشو بگیره...در رو باز کردم تا برم و دستاشو بگیرم..داشتم نزدیکش می شدم ..وااای خدا قلبم داشت از جاش در میومد ..فقط فقط چند قدم مونده بود دستاشو بگیرم..ی کت شلوار شیک مشکی تنش بود با ی پاپیون دور گردنش ..جیغغغ..خدا مررررسی ک ب عشقم رسوندی..رسیدم بهش تقریبا دوقدم با هم فاصله داشتیم دستشو اورد جلو منم دستامو اوردم جلو ..ولی ولی..وای خداااا.....ولی ی چی مثل باد نمی دونم چی منو گرفت و چند قدمی دور ترم کردو همش داشت دور ترم می کرد..تو اون لحظه بود ک چشم ب اون صحنه و عشقم افتاد ..عشقم ..وااای خدا دارم چی می بینم ..دست یکی دیگه تو دستاش بود ..عین لباس من و تور و تاج و دسته گلم تنش بود ..ب خودم نگاه کردم دیدم دیگه تن من نیست و ی لباس عادی تنمه..عشقم عروسشو تو بغلش گرفته بود و همه دست می زدن..دستامو گذاشتم رو قلبم ک داشت تیر می کشید و داد می زدم گریه می کردم و فریاد می زدم اشکان من اینجام اون یکی دیگست..داد نی زد شاید ک عشقم صدامو بشنوه و ب دادم برسرسه..اما اون صدامو نمی شنید و نمی دیدو می خندید ..درحالی ک جیغ می زدم و گریه می کردم ازشون دور تر می شدم انگار ی چیزی منو عقب تر می کشید..از خواب پریدم ..خودمو دیدم ک صورتم خیسه و دستم رو قلبمه ..نفسم بالا نمی اومد ..نمی دونم صدامو شنیده بودن یا نه ولی بابام بالا سرم بود و می گفت اروم باش ..خواب دیدی..من تو فکر خواب بودم بابامو بغل کردم و کلی گریه کردم..الان چند روزه ک تو شوک اون خوابمم و هر وقت یادم میوفته قلبم تیر می کشه..و تنها صحنه ای ک جلو چشامه وقتیه ک دستامو جلو اوردم تا دستامو بگیره ولی یهو عقبم کشیدن..هست...
من ک با ی خوابش اینجوری تا پای مرگ رفتم ..
عشقم بخدا نمی تونم اون روزو تو واقعیت ببینم..
خدااایاا بگیر جونمووو ..ولی قسمت می دم اینجوری با من بازی نکننننننن.......
۲۶.۲k
۰۹ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.