یکی رد شد شبیه او، پر از ابهام و تردیدم
یکی رد شد شبیه او، پر از ابهام و تردیدم
همین که دیدمش جا خوردم و ناگاه ترسیدم
به یک لحظه تمام خاطرات کهنهام طی شد
زمین دور سرم چرخيد و من با چشم چرخیدم
همان چادر، همان هیبت، همان چشمان پر شورش
تمام ارتفاعش را به چشمم در نوردیدم
همین که یادم آمد خندههای بیمثالش را
نمیدانم چه شد بیاختیار از خویش خندیدم
ته کوچه به چپ پیچید و یک لحظه نگاهم کرد
مسیرم را عوض کردم درون کوچه پیچیدم
قدم را تندتر کردم رسیدم در کنار او
خودم یادم نمیآید سوالی را که پرسیدم
حواسش پرت بود انگار چادر از سرش افتاد
خدایا کور میگشتم ولی او را نمیدیدم
جهان تاریک شد یک لحظه دیدم رقص چادر را
چو عطرش با نسیم آمد منم در باد رقصیدم
همیشه در خیالاتم دلم مغرور و محکم بود
دو تار از موی او دیدم شبیه بید لرزیدم
عذابی میکشم وقتی به یادش باز میافتم
به او گفتم ببخشید و ولی خود را نبخشیدم
پشیمانی ندارد سود وقتی عاشقش باشی
نباید عاشقش میگشتم اما دیر فهمیدم
💜
همین که دیدمش جا خوردم و ناگاه ترسیدم
به یک لحظه تمام خاطرات کهنهام طی شد
زمین دور سرم چرخيد و من با چشم چرخیدم
همان چادر، همان هیبت، همان چشمان پر شورش
تمام ارتفاعش را به چشمم در نوردیدم
همین که یادم آمد خندههای بیمثالش را
نمیدانم چه شد بیاختیار از خویش خندیدم
ته کوچه به چپ پیچید و یک لحظه نگاهم کرد
مسیرم را عوض کردم درون کوچه پیچیدم
قدم را تندتر کردم رسیدم در کنار او
خودم یادم نمیآید سوالی را که پرسیدم
حواسش پرت بود انگار چادر از سرش افتاد
خدایا کور میگشتم ولی او را نمیدیدم
جهان تاریک شد یک لحظه دیدم رقص چادر را
چو عطرش با نسیم آمد منم در باد رقصیدم
همیشه در خیالاتم دلم مغرور و محکم بود
دو تار از موی او دیدم شبیه بید لرزیدم
عذابی میکشم وقتی به یادش باز میافتم
به او گفتم ببخشید و ولی خود را نبخشیدم
پشیمانی ندارد سود وقتی عاشقش باشی
نباید عاشقش میگشتم اما دیر فهمیدم
💜
۸۳۳
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.