🔰 یه فن فوق خوش شانس تو 24 ساعت سوهو رو دوبار دیده!!!🔥 😩
🔰 یه فن فوق خوش شانس تو 24 ساعت سوهو رو دوبار دیده!!!🔥 😩
فن امروز با دوستش بعد ناهار رفته بوده Omotesando که خرید کنه.
اونجا یه مراسم افتتاحیه بوده که فن سوهو و سهون رو همراه منیجرشون دیده.
اولش سوهو رو به خاطر کلاه و ماسک مشکی که داشته تشخیص نداده و اول متوجه سهون و منیجرشون شده، چون سهون قد بلند بوده و هیچ کلاه و ماسکی هم نپوشیده بوده.
بعد حواسش به پسری که کنار سهون بوده جلب شده که فهمیده سوهوئه😂
فن نمیدونسته داره چیکار میکنه، فقط جلو رفته و میخواسته با سوهو حرف بزنه.
از سوهو پرسیده: آقا شما سوهو هستی؟😂
سوهو هم سرش و تکون داده که یعنی آره!
فن: هی وای خدای من، دارم با سوهو حرف میزنم😭
😂
فن اولش یکمی به خاطر نگاه خیره منیجر معذب شده و برای همین تصمیم گرفته خدافظی کنه و بره، بعد رفته پیش دوستش و گفته من سوهو رو دیدم😩 😂
دوستش هم گفته یا ابلفضل کوششش؟؟
بعدم هولش داده دوباره سمت سوهو ، اون موقع دیگه سهون و منیجر تو فروشگاه نبودن، سوهو هم در حال رفتن بوده.
دوست فنم دیده این داره پس میفته، خودش به سوهو گفته این رفیق ما طرفدارته😂 و داداش بیا آقایی کن و یه دستی به این دوست ما بده.
سوهو هم دوباره سرش و تکون داده و گفته حتما و بعد دستش و دراز کرده تا با فن دست بده.
سوهو با دوتا دستش به فن دست داده🙂 و موقع دست دادن هم به فن تعظیم کرده😭 😭 ♥ ️♥ ️
*الهی قربونت بشم لیدری😭 *
فن: خدایا...ای خدا جون، اون خیلی خوب بود، خیلی مهربون و با ادب بود...مثل همیشه...خدایا من چیکار کردم که مستحق چنین چیزی تو زندگیم؟...خدایا دوست دارم😭 ...ععرر سوهویا😭
*حرفای فنن واقعا😂 😐 *
فن: اصلا چند ثانیه بیشتر نبود😭 ولی واسه من انگار یه قرن طول کشید..بعدش اون از فروشگاه بیرون رفت و پیش سهون و منیجر برگشت.
بعدش من و دوستمم از مغازه بیرون اومدیم و خلاف جهت اونا رفتیم...چون میترسیدم دوباره بهشون بر بخوریم و اونا فکر کنن خدایی نکرده من یه مزاحم دیوونه ام.
فن: مرسی خداجون...بوج بهت...عاشقتم 😭 ...اوه راستی سوهو یه کاپشن زرد مارک LMC پوشیده بود، شلوارش و یادم نیست...ولی...ولی کفشاش همون کفشای نایکی بودن که دیروز تو ایونت پوشیده بود.
شاید من خیلی ظاهرم آروم نشون داده شده، ولی بچه ها من مغزم هنگه هنگ بود...داشتم دیوونه میشدم...
من قبلا واسه خودم کلی توهم داشتم که اگه سوهو رو تو خیابون ببینم چیکار کنم...ولی هیچ کاری نتونستم بکنم...واقعا...واقعا نمیتونستم!😭
واقعا از دوستم ممنونم که باعث این اتفاق شد...اگه تنها بودم هیچوقت شجاعت این کار و نداشتم...جونمیونی ازت خیلی ممنونم که اینقدر خوب و مهربونی😭
دوست دارم سوهویا😭 ♥ ️
😐 😑 😐 😑 😐 😑 😐
بله این قصه ی دوست بسی خوش شانسمون بود
فن امروز با دوستش بعد ناهار رفته بوده Omotesando که خرید کنه.
اونجا یه مراسم افتتاحیه بوده که فن سوهو و سهون رو همراه منیجرشون دیده.
اولش سوهو رو به خاطر کلاه و ماسک مشکی که داشته تشخیص نداده و اول متوجه سهون و منیجرشون شده، چون سهون قد بلند بوده و هیچ کلاه و ماسکی هم نپوشیده بوده.
بعد حواسش به پسری که کنار سهون بوده جلب شده که فهمیده سوهوئه😂
فن نمیدونسته داره چیکار میکنه، فقط جلو رفته و میخواسته با سوهو حرف بزنه.
از سوهو پرسیده: آقا شما سوهو هستی؟😂
سوهو هم سرش و تکون داده که یعنی آره!
فن: هی وای خدای من، دارم با سوهو حرف میزنم😭
😂
فن اولش یکمی به خاطر نگاه خیره منیجر معذب شده و برای همین تصمیم گرفته خدافظی کنه و بره، بعد رفته پیش دوستش و گفته من سوهو رو دیدم😩 😂
دوستش هم گفته یا ابلفضل کوششش؟؟
بعدم هولش داده دوباره سمت سوهو ، اون موقع دیگه سهون و منیجر تو فروشگاه نبودن، سوهو هم در حال رفتن بوده.
دوست فنم دیده این داره پس میفته، خودش به سوهو گفته این رفیق ما طرفدارته😂 و داداش بیا آقایی کن و یه دستی به این دوست ما بده.
سوهو هم دوباره سرش و تکون داده و گفته حتما و بعد دستش و دراز کرده تا با فن دست بده.
سوهو با دوتا دستش به فن دست داده🙂 و موقع دست دادن هم به فن تعظیم کرده😭 😭 ♥ ️♥ ️
*الهی قربونت بشم لیدری😭 *
فن: خدایا...ای خدا جون، اون خیلی خوب بود، خیلی مهربون و با ادب بود...مثل همیشه...خدایا من چیکار کردم که مستحق چنین چیزی تو زندگیم؟...خدایا دوست دارم😭 ...ععرر سوهویا😭
*حرفای فنن واقعا😂 😐 *
فن: اصلا چند ثانیه بیشتر نبود😭 ولی واسه من انگار یه قرن طول کشید..بعدش اون از فروشگاه بیرون رفت و پیش سهون و منیجر برگشت.
بعدش من و دوستمم از مغازه بیرون اومدیم و خلاف جهت اونا رفتیم...چون میترسیدم دوباره بهشون بر بخوریم و اونا فکر کنن خدایی نکرده من یه مزاحم دیوونه ام.
فن: مرسی خداجون...بوج بهت...عاشقتم 😭 ...اوه راستی سوهو یه کاپشن زرد مارک LMC پوشیده بود، شلوارش و یادم نیست...ولی...ولی کفشاش همون کفشای نایکی بودن که دیروز تو ایونت پوشیده بود.
شاید من خیلی ظاهرم آروم نشون داده شده، ولی بچه ها من مغزم هنگه هنگ بود...داشتم دیوونه میشدم...
من قبلا واسه خودم کلی توهم داشتم که اگه سوهو رو تو خیابون ببینم چیکار کنم...ولی هیچ کاری نتونستم بکنم...واقعا...واقعا نمیتونستم!😭
واقعا از دوستم ممنونم که باعث این اتفاق شد...اگه تنها بودم هیچوقت شجاعت این کار و نداشتم...جونمیونی ازت خیلی ممنونم که اینقدر خوب و مهربونی😭
دوست دارم سوهویا😭 ♥ ️
😐 😑 😐 😑 😐 😑 😐
بله این قصه ی دوست بسی خوش شانسمون بود
۵.۹k
۰۶ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.