پارت 2
#زیبایخفته
چرا دیر کردی ؟
- ببخشید رئیس خواب موندم...
اوم دیگه تکرار نشه..
- چشم قربان
با چشمای مشکیش یه دور کل صورتم نگا کرد و رفت
هوف بدبختی پشت بدبختی
سریع پشت میز نشستم و شروع کرد کارمو
با زنگ رئیس جواب دادم
- بله قربان
بیا اتاقم کارت دارم
- چ..چشم
ازش حساب میبردم شدید تو کارش دقیق بود
با استرس در اتاقش زدم
- قربان منم میتونم بیام تو؟
بیا..
وارد شد که دیدم پشت میز نشسته و سرش تو برگه هاست
- با من کاری داشتید ؟؟
آره بشین
جلوش نشستم که سرش بلند کرد و با اخمای در هم نگام کرد
چشمات چرا قرمز
از سؤالش تعجب کردم که هول شده گفتم
- گریه کرد... هیی
ابرو بالا انداخت
گریه کردی دُر؟ چرا؟
سرم پایین انداختم
- مشکل خانوادگی قربان..
سری تکون داد که از پشت میز بلند شد و آمد سمتم
این هفته حق نداری مرخصی بگیری کارمون زیاده
- چ..چشم قربان کارتون همین بود؟
نه وایسا غذا گرفتم بخوریم
- چی؟ نه قربان برای چی...
هیس حرف نباشه
سرم پایین انداختم ولی هنوز گرمای نگاهش حس میکردم که در خورده شد
بیا تو رجب
سلام قربان بفرمایید اینم سفارشی که داشتید رسید
سرش تکون داد و غذا جلو گذاشت
بخور هر وقت تموم کردی میتونی بری
- چشم قربان
با دستای لرزونم شروع کردم خوردن که نگاهش افتاد رو دستم..
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.