نامه ای برای احساساتم/پارت سوم
هنگامی که آن را خواندم نوشته اش فرق داشت و ایندفعه میگفت:«ناراحت به نظر میرسی گویی اتفاقی افتاده که شاید هرگز نباید می افتاد»
خشکم زد ، یعنی چه؟ چه کسی میتواند بدون اینکه مرا تعقیب کند ، هرروز نامه ای مرتبط با شرایط روح و روانی آن روز من بنویسد؟
بعد از خواندن نامه دوباره دنبال امضا یا اسمی گشتم ، اما باز هم نبود که نبود.
سال ها گذشت و هرروز این اتفاق برای من تکرار شد تا اینکه یک روز ، وقتی که نامه را باز کردم هیچ چیز دیگری حتی آن نوشته های کوتاهش هم در تو نبود هیچ چیز، سفیده سفید حتی از گچ هم سفید تر...
راستی اگر قرار نبود نوشته ای در نامه باشد پس چرا اینجاست؟ چرا هنوز هم در همان جای قدیمی هر شب بدون این که من متوجه بشوم ظاهر میشود؟ کمی درباره ی این وضعیت و حرف های نامه فکر کردم و فهمیدم
نامه ها از جایی بیرون از من نمی آمدند ، آنها از جایی می آمدند که سال ها سعی کرده بودم نادیده اش بگیرم؛
از دل
و فهمیدم که آن نامه ی خالی هم برای آن بود که من آن شب هیچ حسی نداشتم نه حس شادی نه غم نه اعصبانیت نه استرس و ترس، عادی بودم و از این اتفاقات فهمیدم نامه شرایط روحی و روانی و احساسات مرا در قالب چند جمله ی زیبا و کوتاه توصیف میکند.
من از آن روز به بعد هرشب منتظر میماندم؛ نه برای نامه بلکه برای فهمیدن خودم:)
پایان
خشکم زد ، یعنی چه؟ چه کسی میتواند بدون اینکه مرا تعقیب کند ، هرروز نامه ای مرتبط با شرایط روح و روانی آن روز من بنویسد؟
بعد از خواندن نامه دوباره دنبال امضا یا اسمی گشتم ، اما باز هم نبود که نبود.
سال ها گذشت و هرروز این اتفاق برای من تکرار شد تا اینکه یک روز ، وقتی که نامه را باز کردم هیچ چیز دیگری حتی آن نوشته های کوتاهش هم در تو نبود هیچ چیز، سفیده سفید حتی از گچ هم سفید تر...
راستی اگر قرار نبود نوشته ای در نامه باشد پس چرا اینجاست؟ چرا هنوز هم در همان جای قدیمی هر شب بدون این که من متوجه بشوم ظاهر میشود؟ کمی درباره ی این وضعیت و حرف های نامه فکر کردم و فهمیدم
نامه ها از جایی بیرون از من نمی آمدند ، آنها از جایی می آمدند که سال ها سعی کرده بودم نادیده اش بگیرم؛
از دل
و فهمیدم که آن نامه ی خالی هم برای آن بود که من آن شب هیچ حسی نداشتم نه حس شادی نه غم نه اعصبانیت نه استرس و ترس، عادی بودم و از این اتفاقات فهمیدم نامه شرایط روحی و روانی و احساسات مرا در قالب چند جمله ی زیبا و کوتاه توصیف میکند.
من از آن روز به بعد هرشب منتظر میماندم؛ نه برای نامه بلکه برای فهمیدن خودم:)
پایان
- ۳۷
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط