یه معلمی یک گدایی رو با دخترش دید که گدایی میکردن دختره ب
یه معلمی یک گدایی رو با دخترش دید که گدایی میکردن دختره بسیار زیبا بود معلم رفت به پدرش گفت که من میخوام با دخترت ازدواج کنم پدرش گفت که یه شرط داره و اون اینکه سه روز با ما گدایی کنی که در آینده به دختر من نگی گدا بودی باهات ازدواج کردم اولش معلم مردد بود وبعد قبول کرد تا دو روز کار گدایی رو انجام داد وبعد نشست و شروع کرد به گریه کردن گفت واسه چی گریه میکنی همش یه روز دیگه داری و دیگه تموم معلم گفت من واسه گدا بودنم گریه نمیکنم واسه سالهای عمرم که در شرکت هدر رفت گریه میکنم...
لااله الاالله
لااله الاالله
- ۲.۸k
- ۱۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط