●■ مکر و حیله ■●
●■ مکر و حیله ■●
شهادت مادر افسانه نیست •●• قســـ⑭ـــمت
❄️◆❥◆❤◆❥◆❄️
* «مالک بن نویره» از اصحاب با وفای رسول خدا(ص) که در میان خاندان خود در چند فرسخی مدینه زندگی میکرد وارد مدینه شد، تا از نزدیک ببیند، زمام امور رهبری بعد از رسول خدا(ص) در دست کیست؟
روز جمعه بود، مالک وارد مسجد شد، دید ابوبکر بر پلهی منبر رسول خدا(ص) ایستاده و خطبه میخواند، وقتی این منظره را دید، گفت: این شخص از طایفهی «تیم؟» است؟ گفتند: آری.
مالک گفت: پس وصی رسول خدا(ص)، که آن حضرت ما را به پیروی از آن وصی و دوستی با او امر نموده بود، کجاست؟
مغیره بن شعبه گفت: تو غایب بودی الان زمان کس دیگری است.
مالک گفت: «سوگند به خدا، هیچ امری حادث نشده، ولی شما به خدا و رسولش، خیانت کردهاید»
√ سپس نزد ابوبکر آمد و گفت: «ای ابوبکر! چرا بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفتهای، ولی وصی رسول خدا علی علیهالسلام نشسته است؟!»
◆ ابوبکر گفت: «این اعرابی را که بر پشت پاشنهی خود ادرار میکند، از مسجد بیرون کنید»
※ عمر، خالد و قنفذ، سه نفری برخاستند، و او را لگدکوب نمودند، تا اینکه بعد از اهانت و کتک زدن، به اجبار او را از مسجد بیرون کردند.
◆ مالک سوار بر مرکب خود شد و از مدینه به سوی وطن، رهسپار گردید.
❄️ ابوبکر هر لحظه در پی تثبیت حکومت خود بود لذا خالد ابن ولید را طلبید به او گفت:
مالک را دیدی که چگونه با ما سخن میگفت؟ ممکن است در بعد با حیله به حکومت ضربه وارد کند او اکنون مرتد است و زکات نمیدهد به تو لشکری میسپارم که او را بکشید و زنانش را به اسارت دربیاورید.
* خالد با لشگر خود، به سوی سرزمین بطاح که مالک بن نویره در آنجا بود حرکت کردند.
وقتی مالک دریافت که لشگری به سوی او میآید، مهیای دفاع گردید. [مالک از دلاور مردان عرب بود که قدرت او را مطابق قدرت صد جنگجوی سوار میدانستند] وقتی که خالد، فهمید مالک مهیای کارزار شده، از ترس او، از راه حیله وارد شد و عهد و پیمان محکم با مالک بست که من به تو امان دادم.
❄️ مالک به امان خالد اعتماد نکرد! خالد سوگندهای سنگین فراوانی یاد کرد! مالک به سوگندهای خالد، اطمینان یافت، حتی خالد را با لشگرش مهمان خود نمود.
✖ وقتی که چند ساعتی از شب گذشت، خالد با چند نفر از پیروانش با کمال ناجوانمردی او را غافلگیر کرده و کشتند و در همان شب خالد با همسر مالک که «امتمیم» نام داشت همبستر شد و سر مالک را جدا کرده بود در دیگی قرار داد که همان شب با آن دیگ گوشت قربانی شتر را برای ولیمهی عروس میپختند.
✧ عجیب اینکه خالد فرمان داد که لشگرش از همان غذای ولیمه که سر بریدهی مالک را در میان آن پخته بود، بخورند!
✧ سپس زنهای طرفدار مالک را اسیر کرد، به اتهام آنکه مرتد شدهاند و از دین اسلام خارج شدهاند.
❄️◆❥◆❤◆❥◆❄️
#شهادت_مادر_افسانه_نیست
#مکر_و_حیله #مادر #سیلی #مسمار #میخ_در #در_و_دیوار #پهلوی_شکسته #بسیج_سایبری
شهادت مادر افسانه نیست •●• قســـ⑭ـــمت
❄️◆❥◆❤◆❥◆❄️
* «مالک بن نویره» از اصحاب با وفای رسول خدا(ص) که در میان خاندان خود در چند فرسخی مدینه زندگی میکرد وارد مدینه شد، تا از نزدیک ببیند، زمام امور رهبری بعد از رسول خدا(ص) در دست کیست؟
روز جمعه بود، مالک وارد مسجد شد، دید ابوبکر بر پلهی منبر رسول خدا(ص) ایستاده و خطبه میخواند، وقتی این منظره را دید، گفت: این شخص از طایفهی «تیم؟» است؟ گفتند: آری.
مالک گفت: پس وصی رسول خدا(ص)، که آن حضرت ما را به پیروی از آن وصی و دوستی با او امر نموده بود، کجاست؟
مغیره بن شعبه گفت: تو غایب بودی الان زمان کس دیگری است.
مالک گفت: «سوگند به خدا، هیچ امری حادث نشده، ولی شما به خدا و رسولش، خیانت کردهاید»
√ سپس نزد ابوبکر آمد و گفت: «ای ابوبکر! چرا بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفتهای، ولی وصی رسول خدا علی علیهالسلام نشسته است؟!»
◆ ابوبکر گفت: «این اعرابی را که بر پشت پاشنهی خود ادرار میکند، از مسجد بیرون کنید»
※ عمر، خالد و قنفذ، سه نفری برخاستند، و او را لگدکوب نمودند، تا اینکه بعد از اهانت و کتک زدن، به اجبار او را از مسجد بیرون کردند.
◆ مالک سوار بر مرکب خود شد و از مدینه به سوی وطن، رهسپار گردید.
❄️ ابوبکر هر لحظه در پی تثبیت حکومت خود بود لذا خالد ابن ولید را طلبید به او گفت:
مالک را دیدی که چگونه با ما سخن میگفت؟ ممکن است در بعد با حیله به حکومت ضربه وارد کند او اکنون مرتد است و زکات نمیدهد به تو لشکری میسپارم که او را بکشید و زنانش را به اسارت دربیاورید.
* خالد با لشگر خود، به سوی سرزمین بطاح که مالک بن نویره در آنجا بود حرکت کردند.
وقتی مالک دریافت که لشگری به سوی او میآید، مهیای دفاع گردید. [مالک از دلاور مردان عرب بود که قدرت او را مطابق قدرت صد جنگجوی سوار میدانستند] وقتی که خالد، فهمید مالک مهیای کارزار شده، از ترس او، از راه حیله وارد شد و عهد و پیمان محکم با مالک بست که من به تو امان دادم.
❄️ مالک به امان خالد اعتماد نکرد! خالد سوگندهای سنگین فراوانی یاد کرد! مالک به سوگندهای خالد، اطمینان یافت، حتی خالد را با لشگرش مهمان خود نمود.
✖ وقتی که چند ساعتی از شب گذشت، خالد با چند نفر از پیروانش با کمال ناجوانمردی او را غافلگیر کرده و کشتند و در همان شب خالد با همسر مالک که «امتمیم» نام داشت همبستر شد و سر مالک را جدا کرده بود در دیگی قرار داد که همان شب با آن دیگ گوشت قربانی شتر را برای ولیمهی عروس میپختند.
✧ عجیب اینکه خالد فرمان داد که لشگرش از همان غذای ولیمه که سر بریدهی مالک را در میان آن پخته بود، بخورند!
✧ سپس زنهای طرفدار مالک را اسیر کرد، به اتهام آنکه مرتد شدهاند و از دین اسلام خارج شدهاند.
❄️◆❥◆❤◆❥◆❄️
#شهادت_مادر_افسانه_نیست
#مکر_و_حیله #مادر #سیلی #مسمار #میخ_در #در_و_دیوار #پهلوی_شکسته #بسیج_سایبری
۱.۵k
۲۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.