بخشی از کتاب تاریخ سرزمینم نوشته دکتر زرین کوب
بخشی از کتاب "تاریخ سرزمینم" نوشته دکتر زرین کوب:
پیش از یورش اعراب...
باران میامد، میرقصیدیم. باد میوزید، به خرمنگاه میریختیم و میرقصیدیم. تابستان و زمستان میشد، جشن میگرفتیم و میرقصیدیم. خلاصه جشن بود و رقص بود و زندگی بود و خنده بود و شادی. تیرگان بود و مهرگان بود و آبانگان و آذرگان و بهمنگان و اسفندگان و فروردگان و اردیبهشتگان و خردادگان...
اعراب که آمدند...
باد که میاید، وحشت میکنیم و قیامت در ذهنمان تجلی میکند و نماز وحشت میخوانیم. باران میاید، به یاد عذاب قبر، اشک در چشممان حلقه میزند. همه سال را گریه بر رخسار خود میبندیم و به هر سالمرگ، عزا را بر دلها و لبهایمان مینشانیم...
پیش از یورش اعراب...
باران میامد، میرقصیدیم. باد میوزید، به خرمنگاه میریختیم و میرقصیدیم. تابستان و زمستان میشد، جشن میگرفتیم و میرقصیدیم. خلاصه جشن بود و رقص بود و زندگی بود و خنده بود و شادی. تیرگان بود و مهرگان بود و آبانگان و آذرگان و بهمنگان و اسفندگان و فروردگان و اردیبهشتگان و خردادگان...
اعراب که آمدند...
باد که میاید، وحشت میکنیم و قیامت در ذهنمان تجلی میکند و نماز وحشت میخوانیم. باران میاید، به یاد عذاب قبر، اشک در چشممان حلقه میزند. همه سال را گریه بر رخسار خود میبندیم و به هر سالمرگ، عزا را بر دلها و لبهایمان مینشانیم...
- ۶۳۴
- ۱۷ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط