هم گریه ام از دست تو هم خنده ام از تو
هم گریه ام از دست تو هم خنده ام از تو
ای عشق، پریشان و پرا کنده ام از تو
جا مانده به دستان توام پاره ی جانی
هربار که دل بسته ام و کنده ام از تو
ای بوی تو پیچیده مرا در رگ و ریشه
هرجا که نفس میکشم آکنده ام از تو
هیچ است مرا حاصل از این رفته ی تاریک
امید که روشن شود آینده ام از تو
نشناخته ای قدرم و نشناختمت قدر
شرمنده ی من بودی و شرمنده ام از تو
راضی نشد آخر دل یکدنده ات از من
خالی نشد آخر دل یکدنده ام از تو
آنجا که منم مرز، تویی دولت جاوید
پای تو ام ای عشق که پاینده ام از تو
#مرتضی_لطفی
ای عشق، پریشان و پرا کنده ام از تو
جا مانده به دستان توام پاره ی جانی
هربار که دل بسته ام و کنده ام از تو
ای بوی تو پیچیده مرا در رگ و ریشه
هرجا که نفس میکشم آکنده ام از تو
هیچ است مرا حاصل از این رفته ی تاریک
امید که روشن شود آینده ام از تو
نشناخته ای قدرم و نشناختمت قدر
شرمنده ی من بودی و شرمنده ام از تو
راضی نشد آخر دل یکدنده ات از من
خالی نشد آخر دل یکدنده ام از تو
آنجا که منم مرز، تویی دولت جاوید
پای تو ام ای عشق که پاینده ام از تو
#مرتضی_لطفی
۹۰۱
۱۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.